بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید
یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید
جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند
چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید
آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت
از خوردن آب خضر حاشا که بیاساید
من عاشق سودائی تو شاهد هر جائی
دلدار چنان زیبد دلداده چنین باید
آن گوهر نایابی کز لعل شکر ریزی
حاشا که چنین لؤلؤ از بحر برون آید
یاد تو نسیم صبح من غنچه بستانم
بازآ که دل تنگم از بوی تو بگشاید
شد غالیه بو خورشید مه مشک فشان گردید
زلفت بمه و خورشید تا غالیه می ساید
نسل تو بود زآدم یا زاده حورائی
آدم که بیارد حور حوری که پری زاید
شور لب شیرینت سابد نمکم بر دل
مجروحم اگر حرفم گاهی بزبان آید
در سینه دل سختت چون آهن سیم اندود
زآهن بجز از سختی هرگز که نمی آید
افکند زرخ پرد دل برد نهان شد باز
آن شوخ پریزاده بنماید و برباید
با داغ تو آشفته می سوزد و می سازد
شاید که بر او روزی لعل تو ببخشاید
تابد بهمه آفاق چون مهر کند اشراق
کس چشمه خور با گل هر چند بینداید
ذرات جهان یکسر خورشید بود حیدر
خفاش بود منکر زان نفی تو بنماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف عشق و زیبایی معشوق نوشته شده است. شاعر به تأثیر عمیق دیدار معشوق بر دل و جان خود اشاره میکند و میگوید که عشق او به حدی است که در پی جلب توجه و نزدیک شدن به معشوق، ارزش و قیمت عشق خود را افزایش میدهد.
شاعر همچنین به اطلاع از تنگی دلش از دوری معشوق و یادآوری از زیباییهای او اشاره میکند. او معشوق را به گونهای توصیف میکند که با وجود قدمت و دشواریهای عشق، همچنان در دل او جای دارد. شاعر از عنایت معشوق و زیباییهای او سخن میگوید و عشق را نیازی ضروری برای زندگی میداند.
در نهایت، او تأکید دارد که زیبایی و وجود معشوق در دلهای عاشقان چون نوری میدرخشد و محبت او، قوت قلب و امید به زندگی است.
هوش مصنوعی: بدون هیچ تردیدی، دیدار تو غم و غصهها را از دل پاک میکند؛ درست مانند یوسف که وقتی به مصر میآید، بازار را رونق میبخشد و به آن زیبایی میدهد.
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که عاشقان برای دستیابی به بوسهای از محبوب، جان خود را ارزشمند بدانند. به همین دلیل، هر چه تعداد عاشقان بیشتر شود، این بوسه نیز ارزش بیشتری پیدا میکند.
هوش مصنوعی: دل تشنهای که از شوق لب جستوجو میکند، هرگز نمیتواند از نوشیدن آب خضر سیراب شود.
هوش مصنوعی: من به شدت مجذوب تو هستم و در هر جا که باشی، دلبرم، این نوع عشق و دلدادگی برای کسی همچون من مناسب است.
هوش مصنوعی: این سخن به زیبایی و نادری یک گوهر اشاره دارد که مثل مروارید از دریا به دست میآید. دلیل اینکه چنین مرواریدی از دریای لعل و شکر بیرون میآید را غیرممکن میداند، زیرا این نوع زیبایی و ارزش در واقعیت بسیار کمیاب است.
هوش مصنوعی: یاد تو مانند نسیم صبح است و من در باغی مانند غنچهای هستم که به تو نیاز دارم. بازگرد تا دل تنگم با بوی تو آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به خورشید، عطر خوشی به مشام میرسد و زلفهایت مانند نور خورشید و ماه نرم و زیبا میشوند.
هوش مصنوعی: نسل تو از آدم است یا اینکه از فرشتگان به وجود آمدهاند، به طوری که زیبایی و نیکی را به همراه دارند و عالم هستی را با وجود خود زیباتر میکنند.
هوش مصنوعی: شور و شوق لبهای شیرین تو بر دل آسیبدیدهام تأثیر میگذارد، هرگاه که گاهی سخن از عشق و احساساتم به زبان میآید.
هوش مصنوعی: در دل تو، مانند آهنی سخت و با صیقل سیمی، تنها سختی وجود دارد و هیچ چیز غیر از این نمیتواند به آن نفوذ کند.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که چشمانش دل را میبرد، ناگهان از نظر پنهان شد. اما دوباره خودش را نشان میدهد و دل کسی را میبرد.
هوش مصنوعی: دلش به خاطر داغ تو در هم ریخته و به سختی میسوزد و تحمل میکند، شاید روزی تو به او رحم کنی و لبخندی بر لبانش بنشانی.
هوش مصنوعی: هر جا که نور و روشنی باشد، مانند تابش خورشید، انسان نیز باید مانند گل و زیباییها، با وجود کم و کاستیها، به زندگی ادامه دهد و درخشان باشد.
هوش مصنوعی: همه اجزای جهان، مانند خورشید، روشنی و زندگی بخش هستند، اما در این میان، حیدر به مانند خفاشی است که نمیتواند این نور را ببیند و در عوض، وجود این نور را انکار میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
جان از مزه عشقش بیگشن همیزاید
عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش
هم خیره همیخندد هم دست همیخاید
هر صبح ز سیرانش میباشم حیرانش
[...]
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید
کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت
[...]
رویت به از آن آمد انصاف که میباید
با روی تو در عالم گر گل نبود شاید
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن
هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید
گر هر سر موی از من صاحبنظری باشد
[...]
جز بندگیم کاری از دست نمی آید
من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید
ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین
[...]
شمعی چو تو میباید تا بزم بیاراید
شاید نبود گر شمع بیدوست نمی شاید
جز ماه رخت کآورد خال سیه هندو
هرگز نشنیدم ماه هندو بچه ای زاید
آئینه بکف دارد نه بهر خود آرائیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.