گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید

یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید

جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند

چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید

آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت

از خوردن آب خضر حاشا که بیاساید

من عاشق سودائی تو شاهد هر جائی

دلدار چنان زیبد دلداده چنین باید

آن گوهر نایابی کز لعل شکر ریزی

حاشا که چنین لؤلؤ از بحر برون آید

یاد تو نسیم صبح من غنچه بستانم

بازآ که دل تنگم از بوی تو بگشاید

شد غالیه بو خورشید مه مشک فشان گردید

زلفت بمه و خورشید تا غالیه می ساید

نسل تو بود زآدم یا زاده حورائی

آدم که بیارد حور حوری که پری زاید

شور لب شیرینت سابد نمکم بر دل

مجروحم اگر حرفم گاهی بزبان آید

در سینه دل سختت چون آهن سیم اندود

زآهن بجز از سختی هرگز که نمی آید

افکند زرخ پرد دل برد نهان شد باز

آن شوخ پریزاده بنماید و برباید

با داغ تو آشفته می سوزد و می سازد

شاید که بر او روزی لعل تو ببخشاید

تابد بهمه آفاق چون مهر کند اشراق

کس چشمه خور با گل هر چند بینداید

ذرات جهان یکسر خورشید بود حیدر

خفاش بود منکر زان نفی تو بنماید

 
 
 
مولانا

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید

جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید

عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش

هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید

هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید

ور در همه باغستان سروی نبود شاید

در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید

کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید

چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت

[...]

همام تبریزی

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید

با روی تو در عالم گر گل نبود شاید

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید

گر هر سر موی از من صاحب‌نظری باشد

[...]

هلالی جغتایی

جز بندگیم کاری از دست نمی آید

من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟

تو عمر من و وصلت آسایش عمر من

یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید

ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین

[...]

آشفتهٔ شیرازی

شمعی چو تو میباید تا بزم بیاراید

شاید نبود گر شمع بیدوست نمی شاید

جز ماه رخت کآورد خال سیه هندو

هرگز نشنیدم ماه هندو بچه ای زاید

آئینه بکف دارد نه بهر خود آرائیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه