سودای پریرویان بر هم زده سامانها
سیلاب کند از جا بیشایبه بنیانها
زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد
چون شمع برآرد سر از چاک گریبانها
تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی
کآلوده نکونامان از عشق تو دامانها
با چشم سیه کردم صف برزده چون مژگان
بشکسته به هم دایم پیمانه و پیمانها
زلف و خط و خال و چشم در قصد دل و دینند
کفار شده همدست در غارت ایمانها
بگذر تو طبیب امشب از بستر عاشق زود
دردیست که مستغنی است از جمله درمانها
من دل به گلی بستم کو نیست در این گلشن
مفریب مرا بلبل از نغمه و دستانها
یک شب شدمش محرم در خلوت دل بیغیر
بسیار بباید دید محرومی و حرمانها
دادند مرا کسوت همرنگ به خود کردند
کردند سگان تو در حق من احسانها
گفتم به علاج دل شاید بگشاید لب
بر زخم دلم بگشود لبریز نمکدانها
حاجی چه کند تقصیر ناچار کشد قربان
شایسته این تقصیر آریم چه قربانها
احرام حرم بستیم بر بتکده پیوستیم
آن قطع بیابانها این غایت ایمانها
در دام هوای نفس مردند بسی زهاد
دیوان به کمین پنهان در قصد سلیمانها
بر مطرب و می و قفست گوش و لب و چشمانم
انعام خدایی را دادیم چه فرمانها
آشفته ز ره رفتی برخیز و بزن دستی
بر دامن شیر حق با این همه عصیانها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و درد و رنجهای ناشی از عشق میپردازد. شاعر از بینظمی و آشفتگیای که عشق به زندگیاش آورده صحبت میکند و به تمثیلهایی از آتش عشق، غم و دوری میپردازد. او همچنین به چالشهای درونی و هنجارهای اجتماعی که بر اثر عشق ایجاد شده اشاره میکند. شعر نشاندهنده تنهایی و ناامیدی شاعر است که همزمان به جستجوی امید و تسکین در میان مصیبتها و ناکامیها میباشد. در نهایت، شاعر از ناتوانی خود در پرستش عشق و تقصیراتش صحبت میکند، با گواهی بر تأثیر عشق بر زندگیاش.
هوش مصنوعی: آرزو و علاقه به زیباییهای دلربا، همواره نظم و ترتیب زندگی را بهم میریزد و باعث آشفتگی میشود. این احساس مانند سیلابی است که بدون هیچ گونه تردیدی، زیرساختها و بنیادها را جابهجا میکند.
هوش مصنوعی: این شعلهای که از عشق معشوقان برمیخیزد، مانند شمعی است که از میان چاکهایگریبانها سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: فقط من نیستم که به بدنامی و ننگ آلودهام، چون عشق تو دامن افراد خوب را نیز تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: چشمهای سیاه من مانند چشمان کسی است که با مژگان شکستهاش به هم پیوسته، دائماً پیمانها و عهدها را زیر پا گذاشتهام.
هوش مصنوعی: زلف، خط، خال و چشم، نمادهایی از زیباییها و جذابیتها هستند که به دل و دین اشاره دارند. این زیباییها به گونهای در کنار هم آمدهاند که میتوانند ایمان و اعتقادات را تحت تأثیر قرار دهند و به نوعی به غارت کردن آنها منجر شوند. این ترکیب از جلوههای ظاهری و باطنی، سبب ایجاد احساسات و وسوسههایی میشود که فرد را از مسیر ایمان دور میکند.
هوش مصنوعی: امشب به کنار عاشق بیا و از او بگذر، چرا که درد عجیبی دارد که به هیچ درمانی نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: من عاشق گلی شدم که در این باغ دلفریب وجود ندارد، و من با صدای بلبل و نغمههایش فریب خوردهام.
هوش مصنوعی: یک شب در دل خود با او راز و نیاز کردم و به خوبی فهمیدم که چه میزان از محرومیتها و دوریها باید تجربه شود.
هوش مصنوعی: به من لباسی دادند که شبیه آنها بود و این کار باعث شد که به نوعی من را به خودشان نزدیک کنند؛ اما سگهایشان در حق من لطف و محبت کردند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که شاید با درمان این دل، بتواند دردهایم را برطرف کند، اما او با زخمهای دلم صحبت کرد و در این گفتوگو، خیلی از دردها و تلخیها را یادآوری کرد.
هوش مصنوعی: حاجی چه کاری از دستش برمیآید، ناگزیر باید بپذیرد که تقصیرهایی دارد. باید قربانیهایی را که شایستهاش است، برای این تقصیرها به جا بیاورد.
هوش مصنوعی: ما به نیت عبادت و تقرب به خدا، به معبد بتها رفتیم و از مرزها و موانع عبور کردیم. این سفر، نشاندهندهی اوج ایمان و باور ماست.
هوش مصنوعی: بسیاری از زاهدان در دام وسوسههای نفس گرفتار شدند و به طور پنهانی برنامهریزی میکنند تا به اهداف بزرگ و ارزشمند دست یابند.
هوش مصنوعی: من به مطرب و نوشیدنی و دلشکستگیهایم توجه کردهام و با گوش و لب و چشمانم به نعمتهای الهی پاسخ دادهام و با پروردگار خود در این زمینه گفتگو کردهام.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی دچار سردرگمی و آشفتگی شدهای، از جا برخیز و با تمام وجود، به خداوند حق توکل کن، حتی با وجود همه نافرمانیها و خطاهایت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
وز حجت بیچونی در صنع تو برهانها
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
[...]
مشتاق تو در کویت از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمی چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهی چون رشته مرجانها.
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
[...]
ای کرده به عشق تو دل پرورش جانها
گردون چو رخت ماهی نادیده به دورانها
آن را که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بیخبری باشد رفتن سوی بستانها
آن را که گل رویش زردی ز غمت گیرد
[...]
از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه
کز رشته زلف تست این چاک گریبانها
تا خوان جمالت را آراست به سبزی خط
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.