گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

ساقی چه باده بود که بر من حواله کرد

مست ابد مرا به نخستین پیاله کرد

با حکمت آن طبیب که صد ساله درد من

درمان بجرعهٔی ز شراب دوساله کرد

یارب شمیم مشگ و زد بر مشام جان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ترکان چشم او پی خونریزی منند

کاین گونه بر دلم ز مژه ناوک افکنند

هر کس که دید سجدهٔ ما پیش ابرویش

گفتا که این بود بت و اینان برهمنند

انداختند خوش سپر اندر در طریق عشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

دل آنچه داشت در بر دلبر نیاز کرد

نازم به همتش که مرا سرفراز کرد

یک بوسه زان دو لعل بصد جان برابر است

الحق که جای داشت بما هر چه ناز کرد

نازم به نقطهٔ دهن او که بی سخن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

دیدی چگونه عزم سفر آن نگار کرد

آسان گذشت و سخت بما روزگار کرد

غم درد رنج غصه تعب گریه ناله آه

ما را به این دو چار برفت و دچار کرد

زنجیر زلف یار بنازم که یک نظر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

دل برگرفته ایم از این خلق بوالهوس

مائیم در زمانه و عشق بتی و بس

در انتظار اینکه فتد کاروان براه

داریم گوش جان همه بر نالهٔ جرس

خرم دمی که رخت سوی آشیان کشم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

از آب دیده تا ندهی شستشوی خویش

پاکان نمی دهند تو را ره بکوی خویش

در آرزوی گنج عبث جستجو کنی

ای بیخبر چرا نکنی جستجوی خویش

عمر ابد ز چشمهٔ حیوان مجو مریز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

سلطان نفس خود شو و مالک رقاب باش

روشن ضمیر خویش کن و آفتاب باش

خواهی بقاف قرب رسی از تمام خلق

سیمرغ وار در پس قاف حجاب باش

تا کی روی بمدرسه از بهر قیل و قال

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

بی دوست دست می‌ندهد بهر ما نشاط

الا به وصل دوست نداریم انبساط

هر دم که با حبیب نشینیم فارغیم

از خوف و ‌امن و راحت و محنت غم و نشاط

آن کس که کرد طی ره باریک عشق را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

صد شکر فارغم ز تماشای باغ و راغ

کز یاد گلرخی است مصفا دلم چو باغ

صد چاک باد همچو گل از نیش خار غم

هر دل ز عشق یار ندارد چو لاله داغ

دارند جلوه ماه و شان پیش یار من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

عمریست تا به تیر غمت گشته‌ام هدف

شاید زمام وصل تو را آورم بکف

نازم بگیسوی تو که در آرزوی آن

بس روزها سیه شد و بس عمرها تلف

یکباره گر نقاب بگیری ز روی خود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

گم گردد آسمان و زمین در فضای دل

مرغی است جبرئیل‌ امین در هوای دل

از دل متاب رخ که توانی جمال حق

بینی عیان در آینهٔ حق نمای دل

خلد برین که آن همه وصفش شنیدهٔی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

ما می‌کشان چو بادهٔ گلنار می‌زنیم

مستانه خویش بر در و دیوار میزنیم

ساقی گواه ماست که چون باده میکشیم

خمخانهٔ سپهر بیک بار میزنیم

حاجی به صد‌ام ید در کعبه می‌زند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

دربند زلف یار چو شد مبتلا دلم

یکباره شد ز قید دو عالم رها دلم

دیر و حرم کنند بگردش همی طواف

تا گشته جای آن صنم دلربا با دلم

نازم صفای صافی بی درد صوفیان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

تا دل به مهر آن بت عیار بسته‌ام

از هر دو کون دیده بیکبار بسته‌ام

عشق بتی فتاده چنان در سرم که دست

از کیش خود کشیده و زنار بسته‌ام

روزم سیاه و حال پریشان بود مدام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

خوانند گرچه خلق جهان اصفهانیم

زین آب و خاک زاده‌ام‌ اما جهانیم

من با بشر برادرم و زادهٔ جهان

زنهار اصفهانی تنها نخوانیم

با نوع خویش در همه جا زیر آسمان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

گریم بکار دل من و دل هم بکار من

این است روزگار دل و روزگار من

گفتم که اختیار دل آرم بکف کنون

بینم که هست در کف دل اختیار من

بس در دل است داغ عزیزان عجب مدار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

یوسف رخی به چاه ذقن بسته راه من

بخت نگون ببین که نگون گشته چاه من

از من جمال خویش نهان کردنت ز چیست

ماند مگر بروی تو جای نگاه من

زلفت که آشیان دلم بود شد پریش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

هرکس ندیده غارت و یغمای ترکمن

ببند اسیر بردن و تاراج تُرک من

دانم که دل از او نتوانم دگر گرفت

مشکل بود اسیر گرفتن ز ترکمن

گفتم مگر دو اسبه گریزم ز دست غم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

دارم بتی به غیر در مهر باز کن

وز عاشقان بی دل خود احتراز کن

از تار مو بگردن دلها رسن فکن

وز چشم مست در همه جا فتنه‌ساز کن

دیدند چشم و ابروی آن شوخ در ازل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

آن سان سخن بگوی که بتوان نگاشتن

وانرا بکار بستن و معمول داشتن

شرط است بهر درک سخن هوش مستمع

در شوره زار دانه نبایست کاشتن

گفتم بپیر میکده آب حیات چیست

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode