گنجور

 
صغیر اصفهانی

از آب دیده تا ندهی شستشوی خویش

پاکان نمی دهند تو را ره بکوی خویش

در آرزوی گنج عبث جستجو کنی

ای بیخبر چرا نکنی جستجوی خویش

عمر ابد ز چشمهٔ حیوان مجو مریز

بر خاک بهر آب بقا آبروی خویش

یک ساغرم خراب ابد ساخت از چه خم

این باده کرده پیرمغان در سبوی خویش

بود آنکه آرزوی جهانگیریش بدل

بنگر چگونه برد بگور آرزوی خویش

بیرون ز حد حوصله مگشای پنجه را

یعنی بگیر لقمه بقدر گلوی خویش

چون خار چند مایهٔ آزار مردمی

گلباش و شاد کن دلی از رنگ و بوی خویش

از شش جهت گنه بتو گر بسته ره صغیر

از توبه باز کن در رحمت بروی خویش