بی دوست دست میندهد بهر ما نشاط
الا به وصل دوست نداریم انبساط
هر دم که با حبیب نشینیم فارغیم
از خوف و امن و راحت و محنت غم و نشاط
آن کس که کرد طی ره باریک عشق را
گو شاد باش زانکه گذر کردی از صراط
مربوط شد به عالم انسانیت یقین
با اهل عشق یافت هر آن کس که ارتباط
زاهد مگو فسانه که بیزار شد دلم
غیر از حدیث عشق ز هر گونه اختلاط
ای آن که آرزوی سلیمانیت بود
برگو که در کجاست سلیمان چه شد بساط
در آرزوی منزل مقصود سوختیم
خرم دمی که رخت ببندیم زی رباط
سوی خدا گریخت صغیر از خودی بلی
جز بر محیط رو به کجا آورد محاط
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شمس دین ، نظام معالی ، جمال ملک
ای زیر پای قدر تو گردون شده بساط
طبع تراست از ستم و بخل اجتناب
رأی تراست با کرم و عدل اختلاط
حساد از خلاف تو در قبصهٔ عنا
[...]
داریم ساقیا هوس عشرت و نشاط
جویای راه میکده ایم اهدنا الصراط
میخانه بساز و بکن وقف عاشقان
خیری که بی ریاست به از صد پل و رباط
زاهد به روز حشر پل و جوی کرد، گم
[...]
جز باده نیست کوثر و جز راستی صراط
بسیار کردهایم در این فکر احتیاط
ما همچو شاه گه کژ و گه راست میرویم
آن کس که جمله راست رود نیست در بساط
دی در حضور پیرمغان شرط کردهایم
[...]
گم کرده ایم راه برون شد ازین رباط
ای رهنمای گمشدگان اهدناالصراط
صد دام در ره است به هر گام عشق را
خوشوقت رهروی که نهد پا به احتیاط
چون در نیاید از در صدق و صفا کسی
[...]
افکنده سبزه بر کنف بوستان بساط
رفت آنکه دوستان نشکیبند بینشاط
ساقی بجوی ساغری از بادهٔ کهن
مطرب بگوی تازهای از گفتهٔ نشاط
این چند روزه مهلت تن بگذرد که نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.