گنجور

 
صغیر اصفهانی

دیدی چگونه عزم سفر آن نگار کرد

آسان گذشت و سخت بما روزگار کرد

غم درد رنج غصه تعب گریه ناله آه

ما را به این دو چار برفت و دچار کرد

زنجیر زلف یار بنازم که یک نظر

هر عاقلش بدید جنون اختیار کرد

با عشق هیبتی است که هر جا ز ره رسید

از آن مقام عقل و دل و دین فرار کرد

بی علم از عمل نبری صرفه ای عزیز

آن مزد کار یافت که دانسته کار کرد

خواهی نجات هر دو جهان بایدت بدل

کامل ولای حیدر دلدل سوار کرد

شاهی که از گدائی درگاه او صغیر

بر خسروان روی زمین افتخار کرد

 
sunny dark_mode