گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

بمسجد رخنه ای بگشای ای زاهد زمیخانه

که از نورش کنی چون طور روشن صحن کاشانه

در آن موقف که ساقی ساغر توحید میبخشد

توهم جامی بزن کز خویش خواهی گشت بیگانه

زبان عقل و سود عشق بر مستان بود واضح

[...]

۸ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹

 

ز انبوه رقیبانم مجال دید دلبر نه

مگس چندانکه مردم را نظر بر تنگ شکر نه

مرا گفتی شبی آیم به خوابت دیده بربستم

ولی از بخت خواب‌آلوده‌ام این حرف باور نه

پی خرسندی دشمن بریزی خون احبابت

[...]

۶ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۲

 

بجز زلف تو کفر و غیر چشمان تو ساحر نه

بجز رویت بهشت و جز لب لعل تو کوثر نه

بدست چشم مستت زابروان تیغ دو سر دیدم

بجز در پنجه حیدر سر تیغ دو پیکر نه

نی خامه شکر ریزد زوصف آن لب شیرین

[...]

۵ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۳

 

مرا کز عشق تو در هر سخن صد داستان بسته

غمت مرغ شکر گفتار نطقم را زبان بسته

شتربان را بگو تا محمل لیلی بخواباند

که امشب اشک مجنون راه را بر کاروان بسته

زکعبه لاف زد زاهد کز اینجا کار بگشاید

[...]

۱۱ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

تو هم ای مرغ دل بر گل بخوان از عشق دستانی

که دستان ساز شد هر بلبلی بر طرف بستانی

نشان از خیمه لیلی در این وادی نمی بینم

کنم مجنون صفت هر روز گر طوف بیابانی

لبت دارد دوای دردم و ناچار میمیرد

[...]

۷ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

که گفت ای دل کز اسرار محبت باخبری گردی

گذاری نیک‌نامی و به قلاشی سمر گردی

که گفت ای دیده عمان باش و لؤلؤ در کنار آور

که گفت ای مردم دیده تو غواص گهر گردی

نمیکردی اگر خود را بآن باریکی ای گیسو

[...]

۹ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

بچین زلف تو پیوسته با چشم تو ابروئی

کمانی و کمندی را بهم پیوسته جادوئی

بجز وحشی غزال تو که او مردم فریب آمد

شکار افکن که در چین و ختا دیده است آهوئی

چه ای خال هندو زیر زلف آن پری پیکر

[...]

۷ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۳

 

خوشا وقتی که بر آتش بَرِ منظور بنشینی

بسوزی پرده چون پروانه و مستور بنشینی

به غیر از لن ترانی نشنوی اندر جواب ای دل

اگر صد سال چون موسی به کوه طور بنشینی

چو پروانه به میلت شمع عشق آخر بسوزاند

[...]

۱۱ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴

 

شب وصل است ای عاشق بپای دوست کن جانی

بروز عید اندر کیش ما رسم است قربانی

خضر را گو مناز از آب حیوانت تو چندانی

که ابر از بحر میخانه بمستان داد بارانی

میان لیلی و مجنون مگو باشد بیابانی

[...]

۹ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۰

 

سرا پا حیرتم موسی صفت در تیه حیرانی

از این حیرت مرا ای خضر رحمت کن که برهانی

سرا پا چون شدم زنجیری زلف پریشانش

نه بینی در وجودم یکسر مو جز پریشانی

برهمن راندم از بتکده شیخ از در کعبه

[...]

۷ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۳

 

نمی‌گویم گلی کز لطف عارض گلستانستی

زمین را اخترستی آفتاب آسمانستی

اگر ماهی چرا ننشستی و از لب سخن گفتی

وگر سروی چرا با ساق سیمینت روانستی

من اندر جلوه‌ات غرقم که بشناسم تو را از خود

[...]

۱۰ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۲

 

به شهر مصر از خجلت ببندد دکه حلوایی

اگر آن پستهٔ شیرین به شکرخنده بگشایی

کساد مشک و عنبر در ختا و چین کنی عمدا

گره از زلف مشکین گر به راه باد بگشایی

بپوشد مه به رخ پرده چو تو پرده برانداری

[...]

۱۲ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۳

 

صبا از بلبل دور از دیار زار گمنامی

سوی آن گلبن نوخیز بر از لطف پیغامی

که زخمی باشدم کاری نه از پیکان نه از خنجر

فروبسته پرم اما نه صیادی و نه دامی

فراقم سوخت سر تا پا به آتش باز می‌گوید

[...]

۷ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸

 

چرا ای دل وفا با آن بت پیمان شکن کردی

گرفتی خو بآن بیداد خو و ترک من کردی

بکام دیگران شد لعل شیرین شکر بارش

عبث تو کوهها کندی و خود را کوهکن کردی

بجز غوغای زاغ و غارت گلچین نمی بینم

[...]

۱۴ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲

 

تو ای سلطان خوبان جز ستمکاری نمی‌دانی

گرفتی مُلکِ دل را مملکت‌داری نمی‌دانی

همه شب همدم اغیار از یار گریزانی

دریغا طفلی و رسم و ره یاری نمی‌دانی

عجب فتانی ای چشم سیاه رهزن جادو

[...]

۸ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۳

 

که گفت ای سرو سیمین‌تن به طرف باغ و بستان آی

گل افشان کن زرخسار و بتاراج گلستان آی

غلامت تا شود غلمان بهشتی را مشرف کن

برای خجلت حوران بطوف باغ رضوان آی

گرت از چشم بدبینان گزندی پیش میآید

[...]

۷ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۶

 

تو شمع محفل انسی شب آمد در شبستان آی

گلی بر بلبلان رحمی کن و سوی گلستان آی

کنار از ما چه می‌گیری که تو آلوده‌دامانی

تو دریایی چه اندیشی بزن موجی به دامان آی

شکستی عهد و پیمانم زدی با غیر پیمانه

[...]

۱۱ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۴

 

کند هر ملتی در بندگی بر قبله‌ای رویی

چو نیکو بنگری دارند جمله رو بر ابرویی

نه تنها ذکر یاهو از لب نوشین به گوش آید

که در وَجْدَند ذرات جهان با هایی و هویی

به زلف اوست شیدایی چه صحرایی چه دریایی

[...]

۹ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۰

 

خرابم کردی ای ساقی که دیوانه خراب اولی

نهادی چشم را بر هم که این فتنه به خواب اولی

مرا صندل به سر سودن طبیبا سودکی بخشد

به دفع درد مخموران بود ساقی شراب اولی

به خاک و خون تپم تا کی بکش تیغ و بکش زارم

[...]

۹ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۵

 

چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری

که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری

زبدعهدی بعهدت نه منم غلطان بخاک و خون

که چون من صد هزاران عاشق خونین کفن داری

در بیت الحزن بگشوده یعقوب از پس عمری

[...]

۱۱ بیت
آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
 
تعداد کل نتایج: ۸۵