ایکه از چهره شمع انجمنی
بقد ازنار سرو در چمنی
نکنم با خیال زلف و رخت
بچمن میل سنبل و سمنی
عارفش مرده لحد خواند
روح بی ذوق عشق در بدنی
کی بری ره بکوی او هیهات
ایکه در بند نفس خویشتنی
بر سر کوی همچو تو شاهی
عار باشد گدای مثل منی
در دهانت که داشت وهم و گمان
شد یقین پیش عقل از سخنی
تن گدازم که جان شوم همه تن
جان بجانان سزا بود نه تنی
از رسن بازی دو زلف سیاه
یوسف دل بچاه درفکنی
کی رهی از کمندش آشفته
گر سرا پا بحیله مکر و فنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و عشق عارفانه میپردازد. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوقش به مثابه شمعی در انجمن و نوری در باغ یاد میکند. او بیان میکند که نمیتواند از خیال زلف و زیبایی معشوق خود رها شود، حتی اگر به ناامیدی برسد. در ادامه، از احساس گرفتار شدن در بندهای نفس و ناتوانی از رسیدن به معشوق میگوید و به گدای حسرتزدهای مانند خود اشاره میکند. شاعر از عواطفش میگوید و بر این نکته تأکید میکند که جانش باید در اختیار جانان باشد، نه تنها تنش. نهایتاً، او از درد عشق و مشکلاتی که ناشی از زیبایی معشوق است، حرف میزند و به کمند عشق و پیچیدگیهای آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: کسی که از چهرهاش مانند شمع نور و روشنی میتابد، همچون درخت سرو در میان گلها و باغها زیبا و دلنشین است.
هوش مصنوعی: من به خاطرات زیبای تو و زلفهایت فکر نمیکنم و از گلها و خود را نمیخواهم.
هوش مصنوعی: عارف آن کسی است که دیگر دل به دنیا نمیدهد و روح او بیحرارت عشق در جسدش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی به سوی او بروی، در حالی که در بند نفس و خواستههای خودت هستی.
هوش مصنوعی: بر سر خیابانی که تو در آن هستی، بودن کسی مثل من که گدا و کمارزش است، شرم آور است.
هوش مصنوعی: در زبان تو، آنچه که قبلاً فقط تصور و گمان بود، به یقین و یقینداری در نظر عقل تبدیل شد.
هوش مصنوعی: بدن من در حال رنج و سختی است تا روح من به حالت مطلوبی برسد. همه وجود من باید برای عاشقان و محبوبان شایسته باشد، نه فقط به بدن من.
هوش مصنوعی: با کمک دو زلف سیاه یوسف، دل را در دل چاه بینداز.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی از دامی که او به وجود آورده، رهایی یابی، وقتی تمام وجودت به ترفندها و فریبها وابسته است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خروس ایچ ندانم چه کسی
نه نکو فعلی و نه پاک تنی
سخت شوریده طریقیست تو را
نه مسلمانی و نه برهمنی
طیلسان داری و در بانگ نماز
[...]
ساکن خانقاه «اَوْ اَدْنی»
سالک شاهراه «اَرْسَلْنا»
هر چه موی سپید بینی تو
دست در دامن بهانه زنی
برکنی گوئی این ز سودا بود
من ندانم که را همی شکنی
پنبه زاری شد آن بناگوشت
[...]
لشکر شب رسید تن چه زنی؟
حبشی دست یافت بر ختنی
چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
بی مروت تو را منی نرسد
ای منی چند از این منیّ و منی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.