گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

متحیریم یا رب بکجاست خضر راهی

که چو کور در شب تار فتاده ایم بچاهی

چه کمست باغبانا زتو و زبوستانت

که بپای گلبن تو خورد آب هم گیاهی

همه خلق در گمانند زنقطه دهانت

سخنی بگو خدا را پی رفع اشتباهی

همه عمر بر جمالت نگران و منتظر من

نظری بحالتم کن بنوازم از نگاهی

مژه ات چو جنبشی کرد دل من طپید و گفتا

بخرابی حصاری شده متفق سپاهی

به که داوری توان برد و جز از دعا چه گوید

بگدای ره نشینی چو ستم رسد زشاهی

همه کشتگان چو بینند جمال تو بمحشر

نزند زخون بها دم بحساب دادخواهی

نشنیدم آفتابی بجز از تو سرو گلروی

که برآرد از گریبان بشبان تیره ماهی

برسان بمستحقان تو زکوة حسن رویت

که مباد خرمنت را شرری رسد زآهی

زچه رانیم خدا را تو زمیکده که خامی

که جز این سرا مرا نیست دگر گریزگاهی

بجز از نجف تو آشفته مبر پناه هرگز

که بهر دو کون نبود بجز از علی پناهی

بر کوه رحمت اوست چو کاه جرمت ایدل

بعبث کسی نسنجد بر کوه برگ کاهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی

سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم

تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم

[...]

امیرخسرو دهلوی

پسرا و نازنینا، به کرشمه گاه گاهی

اگر اتفاقت افتد، به فتادگان نگاهی!

ز غمت کجا گریزم که جهان گرفت حسنت

ز تو هم به تست، یارا، اگرم بود پناهی

شرف هلاک مابین، به دو بوسه جان نو ده

[...]

اهلی شیرازی

بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی

نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی

چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی

چه تبسمی نهانی چه بلای جان نگاهی

منم آن شکار وحشی که ز تیر طعنه هرگز

[...]

عرفی

َبه امید عذر خواهان ز نیاز عذر خواهی

که مسوز بیش از اینم به گناه بی گناهی

طلبد بهار بوست، ز نسیم صبحگاهی

سر آفتاب جوید ز تو زیب کج کلاهی

ز فروغ آفتابم نبود خبر که بی تو

چو دو زلف توست یکسان، شب و روزم از سیاهی

[...]

فصیحی هروی

مگر از کمین حسنی شبخون زده سپاهی

که گذشته باز بر دل پی تازه نگاهی

سر آن بهشت گردم که درو ز جوش عصمت

جگر نسیم سوزد ز طپیدن گیاهی

صنمی‌ست قاتل من که به عرصه گاه محشر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه