ایکه بر عارض افروخته بر دل ناری
از چه رحمت بدل سوختگانت ناری
بت پرستان جهان راست حمایل زنار
بر بت و چهره تو از زلف کنی زناری
گر زلیخا نگرد روی تو بی پرده به مصر
حاش لله که به یوسف بودش بازاری
مار زلفین تو عمدا بزند زخم بجان
عقرب آسوده شود تا نکند آزاری
لوث زهدت نرود از دل و جان ای زاهد
تا بکفاره شوی خاک بود در خماری
لاجرم سلطنت کون و مکانش بخشند
هر که بر بندگی عشق کند اقراری
وه که در ساحت دل نیست جز اقلیم خراب
زآنکه جز عشق در این خانه بود معماری
تهمت دل به که بندم که بسینه گم شد
که در این خانه بجز تو نبود دیاری
تا که آشفته حدیث سر زلف تو نوشت
طبله مشک ختن را نخرد عطاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.