گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سحر است بر کمان نه دل را زتیر آهی

که زبرق آه دارد شب تیره صبحگاهی

گذرد چو تیر آرش زکسان بیک گشادن

بسحر اگر برآید زدل شکسته آهی

چو حکیم نخشب امشب زچه درون بحکمت

بدر آور از گریبان بفروغ قرص ماهی

تو بچاه نفس تاریک چو یوسفی بمحبس

مگر آه کاروانان بدر آردت زچاهی

بسر برهنه چون خور تو بعجز اگر درآئی

بسپهر رفعت البته که صاحب کلاهی

اگرت سرشگ رخسار نشویدت سحرگاه

بصباح روز محشر زگناه روسیاهی

بگدائی در دوست بیا در این دل شب

که چو بامدادت آید بیقین که پادشاهی

همه توبه شکسته است چو آبگینه در ره

با چه حیله میتوان جست در این میانه راهی

مگر از ولای حیدر بکف آوری رکیبی

بنشینی ار بکشتی تو بموجه تباهی

زگناه خویش آشفته بگوی و مهر حیدر

چه محل که پیش صرصر بنهند برگ کاهی

 
 
 
سعدی

اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی

سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم

تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم

[...]

امیرخسرو دهلوی

پسرا و نازنینا، به کرشمه گاه گاهی

اگر اتفاقت افتد، به فتادگان نگاهی!

ز غمت کجا گریزم که جهان گرفت حسنت

ز تو هم به تست، یارا، اگرم بود پناهی

شرف هلاک مابین، به دو بوسه جان نو ده

[...]

اهلی شیرازی

بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی

نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی

چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی

چه تبسمی نهانی چه بلای جان نگاهی

منم آن شکار وحشی که ز تیر طعنه هرگز

[...]

عرفی

َبه امید عذر خواهان ز نیاز عذر خواهی

که مسوز بیش از اینم به گناه بی گناهی

طلبد بهار بوست، ز نسیم صبحگاهی

سر آفتاب جوید ز تو زیب کج کلاهی

ز فروغ آفتابم نبود خبر که بی تو

چو دو زلف توست یکسان، شب و روزم از سیاهی

[...]

فصیحی هروی

مگر از کمین حسنی شبخون زده سپاهی

که گذشته باز بر دل پی تازه نگاهی

سر آن بهشت گردم که درو ز جوش عصمت

جگر نسیم سوزد ز طپیدن گیاهی

صنمی‌ست قاتل من که به عرصه گاه محشر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه