گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای آهوی تتاری نافه اگر نداری

زآن مو چرا نگیری زآن بو چرا نیاری

از آب چشم عشاق رو وام کن دو قطره

ای ابر نوبهاری باران اگر نداری

از خارخار عشقت در دل اگر اثر هست

در روز تیرباران شاید که سر نخاری

محصولت ار بباید تخم عمل بیفشان

فردا شوی پشیمان امروز اگر نکاری

از سوختن عجب نیست نه پرده فلک را

آهی اگر سحرگه از سوز دل برآری

ما کشته تخم امید در رهگذار باران

تو ابر نوبهاری بر ما چرا نباری

آشفته عاشقانت از خود نمیشمارند

چون ابر اگر نباری یا همچو نی نزاری

مطرب چو هست روحت ساقی چو هست راحت

حسنی چرا نسازی جامی چرا نیاری

دریوزه بایدت کردت از همرهان در این ره

از حب آل حیدر گر توشه برنداری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل در پیش او نهادم

بستد به دوستی دل ننمود دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

منوچهری

ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

[...]

انوری

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد

جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری

در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا

[...]

عراقی

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه