رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
مرا خاطر از آن بی غم نباشد
که بی غم خاطرم خرم نباشد
به دل دردم نباشد کم ز درمان
به جان داغم کم از مرهم نباشد
چو بستم عهد یاری با تو گفتم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
مگر از سینه ی من دل برآید
از این دل ورنه غم مشکل برآید
برآید گر ز تن جان ز آرزویت
کیم این آرزو از دل برآید
به امید ثمر کشتم نهالی
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
نکویان را وفا آئین پسندند
وفا کن کز نکویان این پسندند
ز من طاقت ز تو تمکین پسندند
ز عاشق آن ز معشوق این پسندند
جفا کم کن که نه خوب است خوبان
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
نه ضعف تن ز جانم سیر دارد
غم آن نو جوانم پیر دارد
نوید کشتنم دی داد، امروز
نمی دانم چرا تاخیر دارد
چونی از خود تهی گشتم به دلها
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
مهی دارم ندیده کس مثالش
فزون از مهر و بیش از حد جمالش
به قد سرو چمن در شرمساریش
به رخ ماه فلک در انفعالش
به دور ماه رخ از هاله خطش
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
ترا یک بار اگر گیرم در آغوش
کنم یکبارگی خود را فراموش
چو گل پیراهنم چاکست چون نیست
در آغوش من آن سرو قباپوش
دهد از خضر و آب زندگی یاد
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
کشد بهر وفا تا کی جفا دل
چو دلبر کاش بودی بی وفا دل
به جورش گر همه عمر آزماید
ندارد دست از آن جور آزما دل
به هر موئی دلی دارم تمنا
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
ز تیغ ناز شوخی میتپد دل
درون سینه ام چون مرغ بسمل
به وصل او رسیدن سخت دشوار
به هجرش زیستن بسیار مشکل
من بی دست و پا تا چند باشم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
بیا ای مونس شبهای تارم
که از هجرت سیه شد روزگارم
بیا جانا که تا رفتی تو رفته است
هم از جان صبر و هم از دل قرارم
خوشا روزی که با خیل سگانش
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
به قربان قد و بالات گردم
بلاگردان سر تا پات گردم
چه استغنا و ناز است این الهی
فدای ناز و استغنات گردم
به خاک پایت ای بت کارزویم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
به جانم از غم جانان چه سازم
به جانان چون کنم با جان چه سازم
بجز جان تحفه ی جانان چه سازم
ندارم تحفه ای جز جان چه سازم
نمی داند ز دشمن آن پسر دوست
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
به عالم حاصلی جز غم ندارم
ولی یک جو غم از عالم ندارم
بجز غم در جهان همدم ندارم
ندارم خاطر خرم ندارم
چنان خو کرده ام با غم که کو غم (؟)
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
رخت جنت قدت طوبی است گفتم
حدیثی خوب و حرف راست گفتم
رخش را چون نگویم روز عید است
که زلفش را شب یلداست گفتم
بگو گفت آنچه نازیباست در من
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
به عالم حاصلی جز غم ندارم
ولی یک جو غم عالم ندارم
به جز غم در جهان همدم ندارم
وگر غم هم نباشد غم ندارم
چنان خو کرده ام با غم که گر غم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
دلم خواهد که جان در راه خوبان
دهم شاید شوم دلخواه خوبان
چه خوبی ماه من کز حسرت تو
رود تا ماه هر شب آه خوبان
به اوج خوبرویی خوبرویان
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
رخ مانند گلبرگ ترش بین
تن از برگ گل نازک ترش بین
لب شیرین تر از شهدش نظر کن
دهان به ز تنگ شکرش بین
به خد چون گل سوریش بنگر
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
تنی دارد بنامیزد ز جان به
نه از جان من از جان جهان به
رخی بهتر ز ماه بدر صد بار
قدی صد بار از سرو روان به
گل روئی که گوئی لوحش الله
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
کشم جور از غمت ای نازنین ماه
شب و روز از دل و جان ناله و آه
رود از دوریت تا کی شب و روز
سرشکم تا به ماهی آه تا ماه
تو خورشیدی و مه رویان کواکب
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
نظر سوی دل افگاری نداری
اگر داری بمن باری نداری
نظر داری بمن از بس تغافل
چنان داری که پنداری نداری
جفا گفتم نداری داری اما
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
بخشم از من گذر کردی و رفتی
چه وه بود اینکه سر کردی و رفتی
ز فکر رفتنت آشفته بودم
مرا آشفته تر کردی و رفتی
خبر کردی مرا از رفتن خویش
[...]