گنجور

 
رفیق اصفهانی

بخشم از من گذر کردی و رفتی

چه وه بود اینکه سر کردی و رفتی

ز فکر رفتنت آشفته بودم

مرا آشفته تر کردی و رفتی

خبر کردی مرا از رفتن خویش

ز خویشم بی خبر کردی و رفتی

نکرد آن با پدر یوسف ز رفتن

که با من ای پسر کردی و رفتی

چه بد دیدی ز وضع من که با من

چنین قطع نظر کردی و رفتی

نه تنها عزم رفتن کرد جان‌ها

تو چون عزم سفر کردی و رفتی

رفیق و ترک تو کردن محالست

تو ترک او اگر کردی و رفتی