گنجور

 
رفیق اصفهانی

نه ضعف تن ز جانم سیر دارد

غم آن نو جوانم پیر دارد

نوید کشتنم دی داد، امروز

نمی دانم چرا تاخیر دارد

چونی از خود تهی گشتم به دل‌ها

چونی زان ناله ام تاثیر دارد

به قصد جان من آن چشم و ابرو

یکی تیر و یکی شمشیر دارد

رخ ماه من و رخساره ی ماه

زمین تا آسمان توفیر دارد

کسی را کش تو میری کی به عالم

سر و برگ بت کشمیر دارد

رفیق آماده ی هند است اما

صفاهان خاک دامنگیر دارد

 
 
 
باباطاهر

غریبی بس مرا دلگیر دارد

فلک بر گردنم زنجیر دارد

فلک از گردنم زنجیر بردار

که غربت خاک دامنگیر دارد

نظامی

مکن کاین میش دندان پیر دارد

به خوردن دنبه‌ای دل‌گیر دارد

رهی معیری

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه