گنجور

 
رفیق اصفهانی

از کوی تو غیر رفت و ما هم

بیگانه نماند و آشنا هم

دلخسته ی عشق را نشانیست

کز درد بنالد از دوا هم

روی تو نظاره گاه خلق است

سوی تو نظاره ی خدا هم

سروی چو قد تو بر زمین نیست

ماهی چو رخ تو بر سما هم

آنی تو که خون و مال عشاق

در عهد تو شد هدر، هبا هم

خوبست ز تو گرم ستم نیز

نیکست ز تو وفا، جفا هم

تنها نه به عشق شهره ماییم

شهری به تو شهره اند و ما هم

بینید و کنید منع ما را

چون ما نشوید اگر شما هم

پا نه به سر رفیق کو را

از سر نبود خبر ز پا هم