گنجور

 
رفیق اصفهانی

از لطف نمی بینی سویم چه خطا کردم

جز آنکه جفا دیدم جز آنکه وفا کردم

گفتی ز غمم جایی کردی به کسی شکوه

این حرف کرا گفتم این شکوه کجا کردم

درمان چو نشد حاصل بر مرگ نهادم دل

یکچند دگر گیرم بیهوده دوا کردم

شاید که به صد خاری در خون کشیم آری

عشق چو تو خونخواری انکار چرا کردم

یک عمر جفا دیدم نادیده وفای تو

نالم ز که چون من خود بر خویش جفا کردم

صد دفعه فزون دیدم بیداد و ثنا گفتم

صد بار فزون گفتی دشنام [و] دعا کردم

آواز درا هرگز زین قافله نشنیدم

هر چند رفیق آواز مانند درا کردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode