گنجور

 
رفیق اصفهانی

دقیقه فهم و ادا دان و نکته دان شده ای

چنانکه خواست دل من تو آنچنان شده ای

نمی توان ز تو شد خوبتر به حسن که تو

به حسن خوبتر از هرچه می توان شده ای

کسی که نیست ازو خوبتر به شهر کسی

چو خوب می نگرم خوبتر از آن شده ای

از آن بجان و دلت دوستم که از دل و جان

به غیر دشمن جان گشته خصم جان شده ای

به کام من شده ای سخت سرگران با غیر

برغم غیر به من خوب مهربان شده ای

برابری نتوانی به ماه من ای ماه

تو همچو او نشوی گر بر آسمان شده ای

اگر نه ای تو پریرو چرا ز رفیق

ربوده ای دل و از دیده اش نهان شده ای