گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

و کیف اشکر من حبیب مغاضب

وان شکوت لست صدیقا مصاحب

و لم ار عقلا الا اسیر بعشقه

بلی غلبت العشق و العقل هارب

یقولون للمرء عیش بعمره

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چه نان‌ها خوردم از خوان محبت

که شرمم باد از احسان محبت

محبت عشق شد در آخر کار

خرابم کرد طغیان محبت

بگفتا بگذر از جان و دل و دین

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

تو را سری در آن موی میان هست

در آن سرت بهر مو یک نشان هست

شبم تار است بی خورشید رویت

اگر صد ماهرو اندر جهان هست

علاج عشق را گفتم کند عقل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

مگر لیلی میان کاروان است

که مجنون در قفای ساربان است

نه تنها من در این وادی اسیرم

که بس کشته در این ریگ روان است

سلیمانی تو و باد است ناقه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

از این آتش که عشقت در من افروخت

سمندر سوختن را از من آموخت

زند هندو از آن خود را بر آتش

که از عکس تو آن آتش برافروخت

بلی این آتش از سودای عشقست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

مرا کان لب شراب سلسبیل است

می خلد ار خورم خونم سبیل است

رطب زان لعل شیرین چاشنی یافت

اگر خرما به بستان بر نخیل است

تو را ای ناخدا یا رب چه نام است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

رسید از عالم غیبم بشارت

که آمد بر سر آن رنج ومرارت

سلیمانرا بگو مشکو بیارا

که آمد از سبا پیک بشارت

تو ایساقی چو معمار وجودی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

مرا جز عشق و سودای تو دین نیست

که در آئین ما دین غیر از این نیست

کمانداری در این لشکر ندیدم

که جان خسته ای را در کمین نیست

کجا یارا که پیش حکم و رایش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

زعمر رفته دارم بس ندامت

بجامی گیرم از ساقی غرامت

مقیم آستان میکشان شو

که دوران را نباشد استقامت

بزن چندان که خواهی شنعت ای غیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

خطا بر دوست بگرفتی خطا بود

خطا پوشی طریق آشنا بود

خطای ما از آن آهوی چشمت

که باشد ترک واصلش از ختا بود

رضای دشمنان جستی بکینم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

بلا مفتون بالای تو باشد

قمر روی دل آرای تو باشد

اگر سروی رود یا مه بگوید

توان گفتن که همتای تو باشد

گرفتم عکسی از روی تو بگرفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

دلم جز دوست منظوری ندارد

که سینا جز زحق نوری ندارد

بهشتت را مخوان اوصاف زاهد

که چون غلمان من حوری ندارد

نباشد نام تو گر ذکر صوفی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

زلیلی حسن کس افزون ندارد

خبر زین جلوه جز مجنون ندارد

نوای عشق را تار دگر هست

اگر ساقی می گلگون ندارد

حریفی گر بود مست محبت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

منم بگرفته دل از وصل دلبر

بود بی دلبرم کوهی به دل بر

خلیلا بر تو آذر گشت گلزار

شد آذر مه مرا بیدوست آذر

همی آهم جهد از سینه چون برق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

شب قدر است این یا صبح نوروز

که کوکب سعد گشت و بخت فیروز

نباشد در شب قدر این سعادت

ندارد این صباحت صبح نوروز

بشیر از مصر می‌آرد بشارت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

حذر از تیر آن ترک قزلباش

که چشم مست دارد غمزه جماش

برم یرغو بر سلطان ترکان

که ترکی خون مردم میخورد فاش

بیا و دست رنگین کن بخونم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

حدیثی دیگری کرده مگر گوش

که بلبل عهد گل کرده فراموش

چو بلبل رفت از گلشن بکهسار

توهم ایگل زبلبل رخ فراپوش

مرا تا آتش سوداست بر سر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

چه اختر بود طالع در شب دوش

که با آن ماه رو بودم در آغوش

به ترکستان رویش چی گیسو

فتاده کاروانی دوش بر دوش

مژه از ابروی مشکین کمانش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

شبی کان کودکم آید در آغوش

کنم صبح جوانی را فراموش

غلام لعبت حوری نژادم

که شد غلمان بخلدش حلقه در گوش

اگر نوشم چو خضر آب حیاتش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

 

زمشکین موی و روی ای لعبت روم

تو چین و روم آوردی در این بوم

وجودت گر نبودی عالم آرا

بعالم بدیکی موجود و معدوم

زتقسیم ازل دل آن دهان برد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode