گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مگر لیلی میان کاروان است

که مجنون در قفای ساربان است

نه تنها من در این وادی اسیرم

که بس کشته در این ریگ روان است

سلیمانی تو و باد است ناقه

تو خورشیدی و محمل آسمان است

چگویم آن عماری چیست و آن مه

بود جسمی که جانش در میان است

منجم گو بیا و ین طرفه بنگر

که بر مه عنبر تر سایه بان است

بنا میزد زماه پرنیان پوش

که عارض از حریر و پرنیان است

حجاب چهره کردی زلف مشکین

و یا روزیست کاندر شب نهان است

بنه کوه و منه بار غم هجر

که این بارم بجان و دل گران است

کشم جور و ندارم رشگ بر غیر

بحمدالله بتم نامهربان است

نخواهم پا کشیدن از در تو

سری کاندر وفا کردم همان است

زمانی را که عشقم کرد تمکین

بگفتم عقل را آخر زمان است

محبت کشتم و بر دشمنی داد

وفا کردم جفا پاداش آن است

اگر پیرم من آشفته غمی نیست

که بر سرسریم از آن جوان است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

عطار

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

چه روی است آن که پیش کاروان است

مگر شمعی به دست ساروان است

سلیمان است گویی در عماری

که بر باد صبا تختش روان است

جمال ماه پیکر بر بلندی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه