مگر لیلی میان کاروان است
که مجنون در قفای ساربان است
نه تنها من در این وادی اسیرم
که بس کشته در این ریگ روان است
سلیمانی تو و باد است ناقه
تو خورشیدی و محمل آسمان است
چگویم آن عماری چیست و آن مه
بود جسمی که جانش در میان است
منجم گو بیا و ین طرفه بنگر
که بر مه عنبر تر سایه بان است
بنا میزد زماه پرنیان پوش
که عارض از حریر و پرنیان است
حجاب چهره کردی زلف مشکین
و یا روزیست کاندر شب نهان است
بنه کوه و منه بار غم هجر
که این بارم بجان و دل گران است
کشم جور و ندارم رشگ بر غیر
بحمدالله بتم نامهربان است
نخواهم پا کشیدن از در تو
سری کاندر وفا کردم همان است
زمانی را که عشقم کرد تمکین
بگفتم عقل را آخر زمان است
محبت کشتم و بر دشمنی داد
وفا کردم جفا پاداش آن است
اگر پیرم من آشفته غمی نیست
که بر سرسریم از آن جوان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو ایزد را دهشها بی کران است
پذیرفتن مرو را همچنان است
بگردان روی دل از فکرت بد
که بد کردن نه کار بخردان است
بدی اندیشه کردن در حق خلق
بدی کار تو در وی نهان است
کسی که نیکی اندیشد به هر کس
[...]
اساس شرع او ختم جهان است
شریعتها بدو منسوخ از آن است
جهانی جان چو پروانه از آن است
که آن ترسا بچه شمع جهان است
به ترسایی درافتادم که پیوست
مرا زنارِ زلفش بر میان است
درآمد دوش آن ترسا بچه مست
[...]
اگر کشوَرخدایِ کامران است
وگر درویشِ حاجتمندِ نان است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.