گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شبی کان کودکم آید در آغوش

کنم صبح جوانی را فراموش

غلام لعبت حوری نژادم

که شد غلمان بخلدش حلقه در گوش

اگر نوشم چو خضر آب حیاتش

نخواهم گفت حرف از چشمه نوش

اگر چون دوش بر چشمم زنی تیر

نمیگیرم دو چشم از آن بر دوش

اگر خیر است در کیش تو قربان

منت قربان شوم در خیر میکوش

پریشان بر رخ او زلف مشکین

بمهر از غالیه بنهاده سرپوش

نخواهد اوفتاد از جوش خونم

زنند اغیار تا در بزم تو جوش

چه گلزار است یا رب عشق کانجا

لب بلبل بود چون غنچه خاموش

حریفان مست می سرخوش زباده

من آشفته زساقی مست و مدهوش

چه ساقی ساقی بزم محبت

علی کاوراست امکان حلقه در گوش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه