گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زمشکین موی و روی ای لعبت روم

تو چین و روم آوردی در این بوم

وجودت گر نبودی عالم آرا

بعالم بدیکی موجود و معدوم

زتقسیم ازل دل آن دهان برد

از آن تنگست ما را رزق مقسوم

کجا پنهان شدی ای چشمه نوش

که خضرت چون سکندر گشته محروم

نظر را طلعت یار است منظور

مشامم را ززلف دوست مشموم

بگو لؤلؤی منثورت صدف چیست

که لعلش پرورد لؤلؤی منظوم

جهانی در گمان از جوهر فرد

بحرفی کشف کردی سر مکتوم

نمی بستی میان خود اگر تنگ

نمی شد این دقیقه هیچ مقهوم

تب هجران بکشت از التهابم

طبیبی گو عیادت کن بمحموم

چو عاشق گشتی از شنعت نیندیش

زلازم ناگزیر افتاده ملزوم

مرا تریاق از مهر علی هست

طبیبم داد گر جلاب مسموم

گنه کاری آشفته عجب نیست

که جز آن چارده کس نیست معصوم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode