گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرا کان لب شراب سلسبیل است

می خلد ار خورم خونم سبیل است

رطب زان لعل شیرین چاشنی یافت

اگر خرما به بستان بر نخیل است

تو را ای ناخدا یا رب چه نام است

که آب بحرت از خون قتیل است

گذار کاروان افتد به کویت

مسافر را چه پروای رحیل است

نخسبد چشم مجنون لیلة الهجر

که راه کوی لیلی بس طویل است

چه میپرسی ز فرسنگ ره عشق

که آه عاشقان در راه میل است

تو را نه سرمه میساید نه وسمه

در آن صورت نه جای کحل و میل است

دو ابروی تو بی وسمه وسیم است

سیه چشم تو بی سرمه کحیل است

بود عقل ار سلیمان پیش عشقت

چو مور افتاده اندر پای پیل است

خدا جنت به میخواران کرم کرد

اگر واعظ کند کتمان بخیل است

جمال شاهد خود را بنازم

که از آغاز بیغازه جمیل است

بدان نسبت که باری بی شریکست

نگار ما بیاری بی بدیل است

نخواهم دور ماند از آب حیوان

مرا خضر محبت تا دلیل است

گرت معنی بود آشفته در سر

سخن جز مدح حیدر قال و قیل است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode