گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بلا مفتون بالای تو باشد

قمر روی دل آرای تو باشد

اگر سروی رود یا مه بگوید

توان گفتن که همتای تو باشد

گرفتم عکسی از روی تو بگرفت

کی آئینه بسیمای تو باشد

اگر زیبا بود حور بهشتی

کجا چون روی زیبای تو باشد

چو صبح ار از افق چهره نمانی

همه آفاق یغمای تو باشد

فلک گرچه بگردش هست مجبور

نمی گردد اگر رأی تو باشد

تو مغروری بحسن خویش امروز

دلم در فکر فردای تو باشد

مخوان آشفته را دیوانه ایزلف

که آشفته زسودای تو باشد

تو ای دست خدا از خاک بردار

سری کو وقف در پای تو باشد