گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

مرا که نیست به جز خون دل شراب دگر

به جز جگر به کف آرم چرا کباب دگر

به سیل ها نشود زرع تشنگان سیراب

مرا به ابر دگر حاجت است وآب دگر

نتافت پنجه شه دست بی حساب ترا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

مرا نشان نظر باشد از نگار دگر

چرا ورای خیال تو نیست کار دگر

به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم

که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر

به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

به پاس عشق مرا هردم از وفای دگر

تلافی از تو نزد سر به جز جفای دگر

مرا به ضربت دیگر بکش چو زخم زدی

عنایتی کن و لازم شمر عطای دگر

به بی وفایی و بد عهدیم سمر کردی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

به ترک مست تو دستی رها کنم دل خویش

نهم به گردن صیاد خون بسمل خویش

چنان به شوق طپیدم به زیر خنجر عشق

که دیده باز نکردم به روی قاتل خویش

اثر نداشت یکی از هزار ناله ی من

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

به پای تا سر تسلیم سودمت برخاک

گرفت پایه ی من دست برتری ز افلاک

سرت به پای نهم تا مگر به دست گریم

کنی زگونه ی زردم سرشک گلگون پاک

به ناز و قهر و عتاب از تو برنتابم روی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

ندانمش که به گردون چگونه بگذارم

دلی که برد نهانی ز کف پری دارم

مرا که از دو جهان نیست غیر جان و تنی

بدین بضاعت اندک ترا طلبکارم

من گدا که به کف جز غمیم وافر نیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

چنان خیال تو انگیخت چاره در نظرم

که هر طرف نظر آرم ترا همی نگرم

شدی به روی چو درهای شادمانی باز

چو صبح عید شبی گر درآمدی ز درم

مرا به دیده و لب دگر اشک و آه نماند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

به لب رسید به جانان رسید تا جانم

چه خوش به وقت به بالین رسید جانانم

شکست دست و غمم تخته بند هجران ساخت

عجب مبین که قبا ننگری گریبانم

به رحمت ازلی یابم از مرض بهبود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

سرشک دیده اگر رشک آب جو نکنم

به خاک پای تو تحصیل آبرو نکنم

نشان خاک درت بر جبین من پیداست

به آب چشمش اگر پاک شست و شو نکنم

مرا به وادی عشق تو نیست یک سر خار

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

غمت گرفت فضای دلم چنان که در آن

نمانده یکسر مو جای فکرت دگران

به قید زلف تو دل تا کمند الفت بست

گسست رشته مهر و وفای سیم بران

مثال موی و میانت مرا رود ز نظر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن

ولیک می نروی یکدم از برابر من

هوای آب وصال تو زنده داشت مرا

اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من

به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

بیاکه این شب هجران ز بس دراز و سیاه

کس احتیاج ندارد چو من به تابش ماه

مرا به دیده نشین تا دگر نریزد اشک

مرا به سینه گذر تا دگر نخیزد آه

مکن خیال که خون مرا نهان داری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

چو اختیار به دست من و تو داد اله

درین میانه من ار بد کنم ترا چه گناه

به ذره ذره عالم چو بنگری نگری

ز شر و خیر در آنها نهاده اند دو راه

چو باطل از جدل آید پدید و حق به مثل

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

نبود و نیست ترا جز جفای من کاری

ز حسن خویش چه دیگر برای من داری

گلم نبود تمنا از آن دریغ خورم

که نیست بهره ازین گلشنم به جز خواری

هنوزم از تو مداوا نگشته درد نخست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

بدین جمال که دل می بری ز دست پری

زهی سعادت آیینه کاندرو نگری

ز بس به راه تو ریزد ستاره دیده خلق

زمین به چرخ کشد سر، تو چون برآن گذری

اگر نبود ز شرم تو رشک حور و ملک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

سعادتی است زمین را تو چون بر آن گذری

کرامتی است فلک را تو چون در آن نگری

دریغ و درد که آغاز آشنایی ما

به کام غیر چو عمر عزیز می گذری

به ناامیدی و افسوس وحسرتم مپسند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

کنون که نام من از سلک دوستان نبری

چه می شود که ز سگ های آستان شمری

بتی به جای تو در جان و دل ندارد جای

وگر شوند مرا جن و انس حور و پری

ز اشک شامگهی کار ما به کام نشد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

دریغ و درد کز این لطمه های پنهانی

نهاد کشور دل باز رو به ویرانی

ز دیگران بشنو شرح حال من که مرا

خبر ز خویش نباشد ز فرط حیرانی

چه زخمها که به دل خورد و تن بجاست هنوز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

دلا معاونت اشک پرده در نکنی

ز راز خود همه آفاق را خبر نکنی

به عمد پرده ز کارم برافکنی تا کی

بس است سعی به رسواییم دگر نکنی

به خاک این درم الفت گرفته سر همه عمر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخ‌ها » ۳۵- تاریخ ولادت میرزا عبدالحسین کیوان نبیرهٔ شاعر

 

گشود چهره چو عبدالحسین فتح الله

سؤال کرد پدر از صفائیش مولود

جواب شافی وکافی که بر نگار و بگو

ز زهره مشتریم زاد ای عجب فرمود

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode