گنجور

 
صفایی جندقی

مرا نشان نظر باشد از نگار دگر

چرا ورای خیال تو نیست کار دگر

به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم

که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر

به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید

که هر قدم به زمین افکند شکار دگر

در آی فصل بهارم به باغ و رخ بگشای

که از جمال توام بشکفد بهار دگر

به خاک راه تو ریزم روان و حیف خورم

که نیست جان دگر تا کنم نثار دگر

به یک شرر همه راسوخت خشک و تر چه کنم

اگر به ما رسد از آتشت شرار دگر

ز بی قراری زلفت بس این که هرنفسی

به بی قراری ما می دهد قرار دگر

به طرف چشمه ی چشمم خرام و جای گزین

که نیست لایق سرو تو جویبار دگر

بیان شوق به پایان نمی رسد همه عمر

درین رساله مشروح و صد هزار دگر

زدی نه لاف وفا با تو اینقدر به گزاف

اگر صفایی دل داده راست بار دگر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وحشی بافقی

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است

[...]

صائب تبریزی

ترا به هرگذری هست بیقراردگر

مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر

ترا اگر غم من نیست غم مباد ترا

که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر

بگیر خرده جان مرا و خرده مگیر

[...]

نشاط اصفهانی

بصید ما نظر افکند شهسوار دگر

بشهر ما گذر آورد شهریار دگر

اگر تو پای عنایت کشیدی از سرما

کشید سرو دگر سر زجویبار دگر

وگر تو برگ تلطف ببردی از بر ما

[...]

سحاب اصفهانی

کشیم بارز کویت به سوی یار دگر

بر تو یابد اگر غیر بار بار دگر

من از جفای تو در کار جان سپردن و تو

هنوز بهر هلاکم به فکر کار دگر

امید من ز تو امشب روا نشد گویا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه