گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

اهل میخانه گلاب از گل صهبا گیرند

عرق فتنه ز درد ته مینا گیرند

بی سبب نیست همه گردش افلاک اینجا

شیشه ترسم که ازین میکده بالا گیرند

کوی عشق است که اطفال به تار مویی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد

چشم بر هم نهد از سرمه فروشان گذرد

اجل آید به سرم هردم و نومید رود

چون سخن چین که به اطراف خموشان گذرد

چاره ی آفت ایام، تجرد نکند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

نگذرد فتنه ز راهی که پی او باشد

از برای چه کسی این همه بدخو باشد

مار هرچند ضعیف است، نه آخر مار است؟

ایمن از زلف مشو گر همه یک مو باشد

برهمن را ز پرستیدن بت منع مکن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶

 

در سر کوی تو جمعند پریشانی چند

بند بر بند قبا بافته عریانی چند

دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است

باید این سلسله را سلسله جنبانی چند

کشتی ما نه چنان هم به کنار آمده است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد

مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد

برنیاید ز فلک در طلبت کام جهان

همچو آن تشنه که پیراهن آبی دارد

آخر کار دل از عشق تو پیداست که چیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود

چون گلم چاک گریبان ز هم آغوشان بود

یاد میخانه که آنجا به گدایی دایم

همچو آیینه سکندر ز نمدپوشان بود

کس چه داند که میان گل و بلبل چه گذشت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

ای خوش آن روز که آن سیب ذقن سبز شود

هرچه می گویمت ای عهدشکن سبز شود

مطلبی قصد کند هرکه حدیثی سر کرد

می زنم حرف خط او که سخن سبز شود

باغبان بس که ز عشق تو جنون یافت رواج

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

تیغ بردار که چون حوصله بی تاب شود

کشتن ما به تو دشوار چو سیماب شود

می پرستان همه از آتش ما می سوزند

روزن خانه ببندیم که مهتاب شود

می به یادم مکن ای دوست به ساغر که مباد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

دل من ناله ز شوق تو پر آشوب کند

غنچه ی ما چو جرس زمزمه را خوب کند

گر زند شعله دم از پرتو او، غیرت حسن

همچو منصور سرش را به سر چوب کند

نه ز فرزندی او، از اثر معشوقی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

هر طرف جلوه کند، روی به ما بنماید

نتواند به کسی شمع قفا بنماید

شمع بتخانه به منعم سر خود جنباند

چون ره کعبه به من قبله نما بنماید

رازهای فلک از سینه ی عارف پیداست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

سایه ی بخت، مرا افسر شاهی باشد

مرهم داغ دلم برق سیاهی باشد

فتنه ی دور جهان نیست ز تحریک کسی

بحر در موج نه از جنبش ماهی باشد

نگهی وقت شهادت ز تو شد قسمت ما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

بی توام ذوق کی از بستر راحت باشد

شام چون شمع مرا صبح قیامت باشد

دل که بی شور جنون است درو ذوقی نیست

در کبابی که نمک نیست چه لذت باشد

دل اگر همره یار است، خدا یارش باد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

دل پی لاله‌رخان همچو صبا می‌گردد

هیچ کس نیست بپرسد که کجا می‌گردد

جوهر آینه چون قبله‌نما مضطرب است

هوس او نه همین در دل ما می‌گردد

خاک ما داده به باد ستم و می‌گوید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

دلم از رهگذر فقر، حکایت نکند

حکم شاه است که درویش شکایت نکند

توبه ام خضر ره کعبه ی مقصود نشد

آه اگر پیر خرابات هدایت نکند

ای دل از شکوه ی او این همه خاموشی چیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

از غم هرکسی این سوخته تن می لرزد

تیشه بر کوه زنی، خانه ی من می لرزد

دلم از ناله ی مرغان چمن می لرزد

هرکه فریاد کند، پیکر من می لرزد

نفس باد خزان در تو اثر کرده مگر؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

خرم آنان که به دل راه تمنا بستند

چشم از هر دو جهان چون لب دانا بستند

مانع جلوه ی معنی بود این نقش و نگار

در میان من و او پرده ی دیبا بستند

نتوان شب به سر کوی تو پنهان آمد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴

 

آنچه در پرده ی گل بود نهان، روی تو بود

گره غنچه گشودیم، در آن بوی تو بود

گلخنم بود به از باغ، که در چشم مرا

آتش و دود در آن، روی تو و موی تو بود

هر کجا زمزمه ی مرغ سحرخیزی خاست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

ماند ای شیخ، که مانی به ابابیل سفید

همچو گنبد به سر گور تو مندیل سفید

هر سر موی تو پیداست ز زیر جامه

چون سیاهی سرتر بود ز قندیل سفید

محک حال بد و نیک جهان نزدیک است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

مست گر نیستی از شیوهٔ مستان مگذر

قطره ی آب گهر باش و ز طوفان مگذر

پا به اندازه کشیدن روش اهل دل است

همه تن اشک شو و از سر مژگان مگذر

دیدن قاصد بی مژده، غم آرد ای باد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۳

 

همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز

خویش را غنچه کن و در بغل چاک انداز

باده از خون دل خویش درین باغ بنوش

چون خزان تفرقه در سلسله ی تاک انداز

خاتم جم به در میکده جوید هر کس

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode