گنجور

 
سلیم تهرانی

از غم هرکسی این سوخته تن می لرزد

تیشه بر کوه زنی، خانه ی من می لرزد

دلم از ناله ی مرغان چمن می لرزد

هرکه فریاد کند، پیکر من می لرزد

نفس باد خزان در تو اثر کرده مگر؟

سخت آواز تو ای مرغ چمن می لرزد

جوهر جرأت هر دل ز زبان معلوم است

دلو در چاه چو خالی ست، رسن می لرزد

بس که رسوایی ام آورده قیامت به سرش

چون بری نام مرا، خاک وطن می لرزد

جنبش لاله و گل نیست ز تأثیر صبا

که ز رشک رخت اعضای چمن می لرزد

جامه چون عاریت است آگه ازو باید بود

جان بیچاره ازان بر سر تن می لرزد

پیش او کشته شدن را سببی نیست سلیم

دل چو سیماب ازان در بر من می لرزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode