گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود

چون گلم چاک گریبان ز هم آغوشان بود

یاد میخانه که آنجا به گدایی دایم

همچو آیینه سکندر ز نمدپوشان بود

کس چه داند که میان گل و بلبل چه گذشت

هرکه امشب به چمن بود، ز بیهوشان بود

شب که می رفت به کف جام شرابش از یاد

می توان یافت که در فکر فراموشان بود

عشق را سلسله جنبان تویی امروز ای دل

بی تو زنجیر جنون، کوچه ی خاموشان بود

فیض آزادگی این بس که به گلزار، سلیم

سرو را شاخ گل از غاشیه بر دوشان بود