گنجور

 
سلیم تهرانی

سایه ی بخت، مرا افسر شاهی باشد

مرهم داغ دلم برق سیاهی باشد

فتنه ی دور جهان نیست ز تحریک کسی

بحر در موج نه از جنبش ماهی باشد

نگهی وقت شهادت ز تو شد قسمت ما

مفت کی کشته شود هرکه سپاهی باشد

در طلبکاری او شوق چنان می باید

که اگر کشته شوی، خون تو راهی باشد

من کجا و سفر از کوی خرابات، سلیم

چه توان کرد چو تقدیر الهی باشد

 
 
 
اهلی شیرازی

عشق گنجینه اسرار الهی باشد

گر بدین گنج رسی هر چه تو خواهی باشد

نسبت عاشق و معشوق ز یکرنگی خاست

کهرُبا میل کهش از رخ کاهی باشد

هر که از نامه دل حرف غم غیر بشست

[...]

رفیق اصفهانی

سوی آن کز تو دلش خوش به نگاهی باشد

سهل باشد که نگاهی ز تو گاهی باشد

مانع ای ابر کرم چیست که از رشحه ی تو

قطره ای قسمت لب تشنه گیاهی باشد

ارتو نسبت به من آن جور که باشد همه وقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه