گنجور

 
سلیم تهرانی

سایه ی بخت، مرا افسر شاهی باشد

مرهم داغ دلم برق سیاهی باشد

فتنه ی دور جهان نیست ز تحریک کسی

بحر در موج نه از جنبش ماهی باشد

نگهی وقت شهادت ز تو شد قسمت ما

مفت کی کشته شود هرکه سپاهی باشد

در طلبکاری او شوق چنان می باید

که اگر کشته شوی، خون تو راهی باشد

من کجا و سفر از کوی خرابات، سلیم

چه توان کرد چو تقدیر الهی باشد