گنجور

 
سلیم تهرانی

دل من ناله ز شوق تو پر آشوب کند

غنچه ی ما چو جرس زمزمه را خوب کند

گر زند شعله دم از پرتو او، غیرت حسن

همچو منصور سرش را به سر چوب کند

نه ز فرزندی او، از اثر معشوقی ست

ماه کنعانی اگر ناز به یعقوب کند

ریزه ی شیشه ی دل بر سر هم می ریزد

کوچه ی زلف ترا شانه چو جاروب کند

می کنند آنچه حسودان به من از صبر، سلیم

کرم هرگز نتواند که به ایوب کند