گنجور

 
سلیم تهرانی

هر طرف جلوه کند، روی به ما بنماید

نتواند به کسی شمع قفا بنماید

شمع بتخانه به منعم سر خود جنباند

چون ره کعبه به من قبله نما بنماید

رازهای فلک از سینه ی عارف پیداست

همچو دریا که درو مرغ هوا بنماید

چوب خواهد، مدد از هرکه کسی می جوید

رهنما چون طلبم، خضر عصا بنماید

سوی گلخن چو روم، شعله ز روی تعظیم

خیزد از مسند خاکستر و جا بنماید

کامی از عمر سبکرو نپذیرد صورت

عکس در آب روان، روی کجا بنماید؟

خبر از گرمی این بادیه هرکس پرسد

خضر افتد به قفا و کف پا بنماید

ما و آوارگی ای دل، که خدا می خواهد

وسعت مملکت خویش به ما بنماید!

شحنه ای نیست درین بادیه افسوس سلیم

که ره گم شده را راهنما بنماید