گنجور

 
سلیم تهرانی

ای خوش آن روز که آن سیب ذقن سبز شود

هرچه می گویمت ای عهدشکن سبز شود

مطلبی قصد کند هرکه حدیثی سر کرد

می زنم حرف خط او که سخن سبز شود

باغبان بس که ز عشق تو جنون یافت رواج

چوب گل را نگذارد به چمن سبز شود

تب سوزان محبت که هلاکش گردم

نگذارد که مرا موی به تن سبز شود

هرکه با تیغ شهادت نشود کشته سلیم

سبزه بر تربتش از آب دهن سبز شود