آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
رفتی و سایه صفت دلشدگان دنبالت
تا کجا سایه دهد سرو همایون فالت
گرچه صورتگر اوهام ببندد هر نقش
حاش لله که بگنجد بگمان تمثالت
عجبی نیست که تعجیل کنی در رفتن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
ساقیا خیز که یک نیمه زشعبان بگذشت
باده پیش آر که چون باد بهاران بگذشت
فصل گل میرسد و ماه صیامش از پی
این خزانیست که از نو بگلستان بگذشت
میخور امروز بگلزار که فردا فرداست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
از سر کوی تو هرکو به سلامت میرفت
خود به پیش و ز پیش خیل ملامت میرفت
خضر از میکده چون رفت پی آب حیات
در دهان کرده سرانگشت ندامت میرفت
ماند پا در گل و یک جوی سرشکش به کنار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
چه شد آن فتنه که ناگاه زمحفل برخاست
که زبرخواستنش طاقتم از دل برخاست
آتشی بود نهان در دل تنگم چون شمع
بازم آتش بسرآمد چو زمحفل برخاست
ملک و حوری و غلمان شمرندش از خویش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
زردی روی مرا آن رخ گلگون باعث
قامت خم شده را آن قد موزون باعث
نافه زلف تو دلرا سبب ناسور است
پی خون خوردنم آن لعل طبرخون باعث
شود شیرین بود از تلخی کام فرهاد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
وقت آنست که بیرون فکنی رخت از کاخ
تنگ شد خانه ببر رخت سوی باغ فراخ
سزد ار یار گل اندام بگلزار چمد
سرو بالای سهی قد بنشین گو در کاخ
تا بکی صورت گل نقش کنی بر دیوار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
پرده بگرفت زرخ آن گل رعنا گستاخ
نغمه برداشت زدل بلبل شیدا گستاخ
بت پرستان مگر از زشتی ما باخبر است
که زرخ پرده کشید آن بت زیبا گستاخ
آتش طور بود چهره اش دیده عبث
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
ای خوش آن صیدی که صیاد باورام بود
خنک آنمرغ که باغش شکن دام بود
هر که لیلی دهدش سر به بیابان جنون
همچو مجنون همه جا وحش باورام بود
هر که را عقرب زلفت نکند پخته به نیش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
آن چه گل بود که در شهر ز بستان آمد
وین چه سرو است که از باغ به ایوان آمد
گل کجا بذله کشد دلکش و چون سرو چمد
سرو کی رفت چنین نغز و خرامان آمد
بجز آن لؤلؤ خندان بعقیق لب او
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
وه که دوشم بچمن یاری و دمسازی بود
گلی و بلبلی و حسنی و آوازی بود
گرد بی برگ و نوائی زدرون میرفتم
که بقانون بنوا مطربی و سازی بود
همگی اهل وطن انجمن آرا بچمن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
یکدم آنرا که فراغت زدو عالم باشد
گر بکف جام سفالین بودش جم باشد
آدم آنست که بر سیرت و خلق بشر است
آدمیت نه همین صورت آدم باشد
دوری از نوع بنی آدم از آن میجویم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
یادم از آن لب شیرین شکر بار آمد
طوطی ناطقه ام باز بگفتار آمد
حیرتی داشتم از بستن زنار مغان
یادم از حلقه آنزلف چو زنار آمد
پرتو عشق بدان حمله به تغیر لباس
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
سحرم نوبتی شاه چو زد نوبت عید
از در میکدهام مژدهٔ رحمت برسید
کای خراباتی مخمور بهل خواب و خمار
کانچه میخواستی از بخت میسر گردید
آمد از پرده برون آن بت پیمانشکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
مهرت آورد ملایک بر آدم بسجود
حکمت آورد ازین پرده عدم را بوجود
دوزخ از شعله نار غضب تو سوزان
خلد از انعام نعیم تو مخلد بخلود
آدم آنست که داغ تو به پیشانی داشت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
گرچه نقش قلم صنع همه زیبا شد
زهر در کامی و در کام یکی حلوا شد
شد یکی در شکرستان و یکی سوی خزان
آن یکی زاغ و دگر طوطی شکرخا شد
عشق آموخت باو حکمت عقل و دانش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
وصل میخواست دل و کار به هجر تو کشید
از گلستان وفا جز گل حرمان ندمید
هرکه یوسف به زر ناسره در مصر فروخت
گر بها جان کندش پس نتوان که خرید
گنج بیرنج میسر نشود گل بیخار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
خیل ترکان چو بشهر از پی یغما آیند
نه نهان از نظر خلق که پیدا آیند
هست در قتل خطا گردیتی اندر شرع
چو دیت هست بر این قوم که عمدا آیند
نعره از حلقه مستان چو بافلاک رسید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
ساقیا زان می کهنه که مه نو سرزد
رفت غم پیک طرب حلقه زنو بر در زد
سفری شد صفر و ماه ربیع آمد باز
شد زره خار غم و نوگل شادی سرزد
بسته بد خون دو ماهه بگلوی مینا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
هر کرا عشق نهانی به زبان میآید
شمعسان آتش پیدایش به جان میآید
باغبان را خبری میدهد و گلچین را
عندلیبی به گلی گر به فغان میآید
هرکه او حالت طوفانی عشق تو بدید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
شکر از لعل تو گفتم که نشانی دارد
کی چو آن لعل شکربار بیانی دارد
وعده وصل بفردا دهدم پنداری
باز بر هستیم آنشوخ گمانی دارد
هوس جنت فردوس ندارد فردا
[...]