گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یادم از آن لب شیرین شکر بار آمد

طوطی ناطقه ام باز بگفتار آمد

حیرتی داشتم از بستن زنار مغان

یادم از حلقه آنزلف چو زنار آمد

پرتو عشق بدان حمله به تغیر لباس

گه گلستان شد و گه نور و گهی نار آمد

گاه زاهد شد و محراب عبادت بگزید

گاه ساقی شد و در خانه خمار آمد

گه فلاطون شد و بنشست بخم سالی چند

گاه فارابی و با نغمه مزمار آمد

گاه بی پرده چو خورشید بعالم تابید

گه نهان از نظر خلق پریوار آمد

سخن زلف تو تا برد سخن چین در چین

بوی خون صبحدم از نافه تاتار آمد

یار بیرنگ بود نقش مخالف بگذار

آن نه یاراست که در پرده پندار آمد

دور دیگر بزن ایساقی دوران در بزم

تا بگویم که چه بر سبحه و زنار آمد

تار شد روز جهان پرده کش ایشمع ازل

ارنی گوی شدم نوبت دیدار آمد

بحقیقت بشکافند اگر پرده غیب

کی کسی غیر علی محرم اسرار آمد

هر چه آشفته بدیوان ازل سنجیدم

طلعتش مطلع دیباچه انوار آمد

هفت دوزخ بکشد ذره از حب علی

این چه اکسیر که یک قطره به قنطار آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode