گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گرچه نقش قلم صنع همه زیبا شد

زهر در کامی و در کام یکی حلوا شد

شد یکی در شکرستان و یکی سوی خزان

آن یکی زاغ و دگر طوطی شکرخا شد

عشق آموخت باو حکمت عقل و دانش

ورنه این کودک نادان زکجا دانا شد

با سهی سرو تو شمشاد و چمن سنجیدم

کوته از قامت والات بصد بالا شد

برو ای ماه که خورشید زمشرق سرزد

بنشین فتنه که این چشم سیه پیدا شد

هر که انسان شد و نفس حیوانی بگذاشت

حور وغلمان سیر ماه ملک سیما شد

جای تو ای در یکتا صدف دیده کیست

ای بسا دیده که اندر طلبت دریا شد

در کلیسا و حرم شورو عجب دیدم باز

بر سر شاهد نادیده چرا غوغا شد

هر که آشفته صفت خار گلستان علیست

در گلستان جهان تازه گلی رعنا شد

 
 
 
عطار

شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد

پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد

عقل از طرهٔ او نعره‌زنان مجنون گشت

روح از حلقهٔ او رقص‌کنان رسوا شد

تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی

[...]

سعدی

کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد

آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد

دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین

بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز

[...]

امیرخسرو دهلوی

هر کرا داعیه درد طلب پیدا شد

عاقلان جمله بر آنند که او شیدا شد

آتش عشق ز هر سینه که زد شعله مهر

گر همه صبح مبین است که او رسوا شد

پیش رفتار تو، ای آب روان از تو خجل

[...]

کمال خجندی

حلقه پیش رخ از طره آن به واشد

آفتابی دگر از جانب چین پیدا شد

گر بتان بحر ندانند چرا آن لب لعل

گه به خنده نمک و گه به سخن حلوا شد

هرکه مهر لب او برد به خواب از خاکش

[...]

جلال عضد

برقی از حُسن تو پیدا شد و ناپیدا شد

دهر پرفتنه و ایّام پُر از غوغا شد

چون بر آیینه فتاد از رخ و زلفت عکسی

یافت نوری که درو هر دو جهان پیدا شد

عنبرین زلف مسلسل که فکندی بر ماه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه