گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شکر از لعل تو گفتم که نشانی دارد

کی چو آن لعل شکربار بیانی دارد

وعده وصل بفردا دهدم پنداری

باز بر هستیم آنشوخ گمانی دارد

هوس جنت فردوس ندارد فردا

هر که در میکده امروز مکانی دارد

نه عجب سوختن خرمنش از آتش شوق

هر که همخانه بخود برق یمانی دارد

هدف تیر نظر کاش کند مرغ دلم

ترک مست تو که در دست کمانی دارد

جز زسرو قد تو از همه قید آزاد است

هر که قمری صفت از عشق نشانی دارد

سرو پیش قد تو جلوه تواند حاشا

یا که پیش لب تو غنچه دهانی دارد

کرده طی در قدم اول جولانگه عمر

توسن عشق چه بگسسته عنانی دارد

همه شب در غم هجران جمالت چون شمع

سوزد آشفته و پرشعله زبانی دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode