گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقیا خیز که یک نیمه زشعبان بگذشت

باده پیش آر که چون باد بهاران بگذشت

فصل گل میرسد و ماه صیامش از پی

این خزانیست که از نو بگلستان بگذشت

میخور امروز بگلزار که فردا فرداست

هر که این صرفه زکف داد پشیمان بگذشت

مژده کز مصر بشیر آمد و آورد پیام

رفت آن صدمه که بر پیر بکنعان بگذشت

اهرمن گو بدهد باز پس آن خاتم ملک

کان قضاهای بد از ملک سلیمان بگذشت

نوبتی نوبت عشرت بزن امشب زطرب

که شب وصل شد و نوبت هجران بگذشت

شب مولود شهنشاه زمان مهدی عصر

که زیمن قدمش خاک زکیوان بگذشت

ماه ثانی عشر آن کز شرف میلادش

بر ملایک زشرف رتبه انسان بگذشت

چند در پرده ای ایشمع ازل پرده بسوز

که بسی تیره بمن آنشب حرمان بگذشت

شرک بگرفت جهان را بکش آن تیغ دو سر

بجهان اسب که دجال بجولان بگذشت

دست آشفته بگیر از سر رحمت ایشاه

آنکه گر غرق گناهست ثناخوان بگذشت