گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

وصل می‌خواست دل و کار به هجر تو کشید

از گلستان وفا جز گل حرمان ندمید

هرکه یوسف به زر ناسره در مصر فروخت

گر بها جان کندش پس نتوان که خرید

گنج بی‌رنج میسر نشود گل بی‌خار

گر که با گنج بود مار که باید طلبید

برو ای عقل که بی‌عشق نشستن نتوان

به برای تیغ که از دوست نخواهیم برید

گر جهان آینه گردند نبیند جز یار

هرکه در آینهٔ دل رخ زیبای تو دید

وصف از شکر و حلوا نتواند گفتن

هرکه از آن لب شیرین سخن تلخ شنید

دوش چون جان به لبم بود لب او همه شب

امشب از حسرت آن لعل به لب جان برسید

غافل از حیله اخوان منشین ای یعقوب

گرگ از دشت برون آمد و یوسف بدرید

نه همین دل شده از ناوک مژگان تو خون

نیست یک مرغ که از تیر تو در خون نتپید

فرق در عاشق و زاهد که گذارد جز عشق

عشق تمییز دهد لاجرم از پاک و پلید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید

این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم

چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود

[...]

منوچهری

ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید

در او باز کن و رو به آن خم نبید

از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید

تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

دل مسکین مرا کژدم دوری بگزید

تا برفت آن صنم دلبر و دوری بگزید

طرب از من بگریزاند و خود از من بگریخت

طرب از من برمایند و خود از من برمید

گر نیابمش بسا درد که من خواهم یافت

[...]

سنایی

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

خاقانی

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه