گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

وه که دوشم بچمن یاری و دمسازی بود

گلی و بلبلی و حسنی و آوازی بود

گرد بی برگ و نوائی زدرون میرفتم

که بقانون بنوا مطربی و سازی بود

همگی اهل وطن انجمن آرا بچمن

در غریبی بمیان قصه شیرازی بود

تلخ بود ارچه مرا کام زصبر اندر هجر

سخن از شکری و مصری و اهوازی بود

مرغ دل بود بجان در قفس تن تنها

خرم از زمزمه مرغ هم آوازی بود

نازنین سرو من ار رفت بباغ دگران

یادگاری زقدمش سروک طنازی بود

بلبلی شکوه زگل داشت من از گلروئی

در غم عشق مرا همدم و همرازی بود

گر شد آن روح مجرد زنظر آشفته

از مسیحای بهاری دم و اعجازی بود

همت شاه غریبان کندت نیک انجام

زآنکه در بندگیت سبقت و آغازی بود