گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر کرا عشق نهانی به زبان می‌آید

شمع‌سان آتش پیدایش به جان می‌آید

باغبان را خبری می‌دهد و گلچین را

عندلیبی به گلی گر به فغان می‌آید

هرکه او حالت طوفانی عشق تو بدید

حاش لله که ز دریا به کران می‌آید

هرکه در دوست شود فانی و هستی بنهد

نه از او نام بیابی نه نشان می‌آید

تا که در قصد که و خون که خواهد خوردن

ترک چشم تو که با تیر و سنان می‌آید

لذتی دیده از آن ابرو و مژگان که دلم

پیش آن تیر و کمان رقص‌کنان می‌آید

صیدی ار چاشنی از تیر و کمان تو برد

جان به کف از پی آن تیر و کمان می‌آید

همه دانند که من کشته چشمان توام

ناوک تیر نظر گرچه نهان می‌آید

به یکی حمله به هم بشکنم از صولت عشق

گر بر زمم سپه هردو جهان می‌آید

من که باشم که ز ذات تو بگویم سخنی

وصف رویت به حکایت به زبان می‌آید

آتشی داشت حدیثی که به دفتر بنوشت

کلک آشفته که دود از سر آن می‌آید

هر کرا بنده بخوانی تو که دست ازلی

عارش از خواجگی کون و مکان می‌آید

چه شود گر سگ خویشش شمری ای مولا

زآنکه بر درگه تو روز و شبان می‌آید

 
 
 
مولانا

یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید

یا نسیمیست کز آن سوی جهان می‌آید

یا رب این آب حیات از چه وطن می‌جوشد

یا رب این نور صفات از چه مکان می‌آید

عجب این غلغله از جوق ملک می‌خیزد

[...]

سعدی

آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید

وان نه عاشق که ز معشوق به جان می‌آید

گو برو در پس زانوی سلامت بنشین

آن که از دست ملامت به فغان می‌آید

کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید

ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن

هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش

[...]

سلمان ساوجی

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

که پری پیکری از عالم جان می‌آید

سر سودای تو گنجی است نهان در دل من

به زیان می‌رود آن چون به زبان می‌آید

من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم

[...]

کمال خجندی

از لب او سختی چون به زبان می‌آید

گوییا آب حیاتی به دهان می‌آید

خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت

در دل خسته مراه نیز چنان می‌آید

بر در او نه منم آمده جان بر کف دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه