گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای خوش آن صیدی که صیاد باورام بود

خنک آنمرغ که باغش شکن دام بود

هر که لیلی دهدش سر به بیابان جنون

همچو مجنون همه جا وحش باورام بود

هر که را عقرب زلفت نکند پخته به نیش

گر چو سیماب صد آتش دهیش خام بود

عشق جانانه کند از حیوان ممتازت

ورنه در کالبد این جان غرض عام بود

ای صبا دوش پیام از که رساندی کامشب

بلبل و گل همه را گوش به پیغام بود

کف نفس از سر و جان بایدش ایکعبه عشق

هر که را درحرم تو سر احرام بود

مسلم آن نیست که کوشد بنماز و روزه

شیخنا حب علی مایه اسلام بود

برکن ای دست خدا نقش بتانم از دل

تا بکی خانه تو وقف بر اصنام بود

بیم آشفته از رد و قبول ازلست

خلق را گرچه همه وحشت از انجام بود

خویش را متن بتو بستم بجهان خواه مخواه

سگ کوی علیم در همه جا نام بود

غیرت تو نپسندد که کمین بنده تو

در جهان در بدر از گردش ایام بود

رنج فقرم ببر و گنج مرادم در ده

زان که درویش سرا لایق انعام بود