گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

دام نیرنگ تو نازم که به بند افتاده است

گردن ما و به پای تو کمند افتاده است

می زند گوی و دلم خون که به جولانگه او

تا سر کیست که در پای سمند افتاده است

می برم رشک به دشمن چه توان کرد که دوست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

در دهانش نه ره بوسه نه جای سخن است

سخن از بوسه در او لقمه بیش از دهن است

بوئی از نکهت آن طره به عشاق فرست

گرچه صد قافله یعقوب و یکی پیرهن است

گر نه زلفت دو هوا آمد و یک بام چرا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

توبه بگذار اگر بلخ اگر بغداد است

جام بردار اگر هفت اگر هفتاد است

برو ای مفتی شهر اینقدر از عقل ملاف

هست شاگرد من آن کس که ترا استاد است

عنقریب است که بینی حرم از صید تهی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نه چو هر بار دگر آمد و دامن زد و رفت

برق عشق آتشم این بار به خرمن زد و رفت

تاخت بر حاصلم آن برق که از رخنه دل

آتش اندر شجر وادی ایمن زد و رفت

پیش رفتم به تظلم که رکابش بوسم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

انجمن از سمن و سوری ونسرین چمن است

آنچه نتوان به چمن یافت در این انجمن است

گر شبستان نه گلستان ز چه از قامت و چهر

سرو و سوری گل و شمشاد چمن در چمن است

خنده برق، ابر قدح، رعد نوا، باران می

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بازم اندیشه مژگان سیاه دگر است

ملک دل عرصه جولان سپاه دگر است

نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل

مرغ پر ریخته را دام پناه دگر است

مهر سنجم همه در کفه استغنایش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

لرزدم تن چو خدنگت به دل چاک آید

بگذرد ترسم از آن جانب و بر خاک آید

نه همین غیر رهم بسته ز کویت که مرا

کار صد مدعی از دیده نمناک آید

با وجود صلحا هشت خیابان بهشت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

هردم از عمر که بی شاهد و ساغر گذرد

آزمودیم به یک عمر برابر گذرد

آفتابی است رخت کز زنخ ابروی و زلف

همه بر سنبله و دلو و دو پیکر گذرد

حال دل با سپه غمزه چه محتاج بیان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چرخ نیلی به گل از مشک ترت غالیه سود

که به گل گفت که خورشید نشاید اندود

خانه ها کرد سیه حسن تو و ز تخم عمل

سبز شد سنبل خط وانچه همی کشت درود

دود از آتش همه رسم است که اول خیزد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

ترک چشمت چو به خونریزی عشاق آید

نظری کاش نصیب دل مشتاق آید

همه شب سر شکند بر سر سودای جنون

بحث زلف تو چو در حلقه عشاق آید

رفتم از کعبه به بتخانه و حیرت زده ام

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گرچه دانم ره عشق تو به سر می‌نرود

می‌روم زان که دلم راه دگر می‌نرود

دلم از صبح شب هجر چنان شد نومید

کِش به غفلت به زبان نام سحر می‌نرود

گفته‌ام از لب شیرین تو روزی سخنی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

کودکی سنگ به کف چون سوی ویرانه رود

ماجراها به سرم زین دل دیوانه رود

نام طفلی چو رود آیدم از سینه برون

دل دیوانه و ویرانه به ویرانه رود

دانی از توبه مستان غرض ناصح چیست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

به سوی کعبه ز میخانه رهی باید کرد

آخر عمر به عمدا گنهی باید کرد

شیخ مستور و زلیخا ره بازار به پیش

چارهٔ معجر و فکر کلهی باید کرد

گفت زاهد که من از آن سگ گو پاک‌ترم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گفتم آن چشم و مژه گفت نه بیمارانند

آن دو وین خِیْلِ سِیَه‌ْجامه پرستارانند

بر کلاه حرم ایمن نِیَم ای کعبهٔ حُسن

زین دو هندو که بر اطرافِ تو طرّارانند

شب قدر است و در میکدهٔ رحمت باز

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

هدف تیر نظر چون دل اغیار کند

همه پیکان جهان بر دل من کار کند

گر از این دست دهد آن بت ترسابچه می

ای بسا صوف سفید اطلس گلنار کند

هم رود حرف به هشیاری مستان ریا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

من گرفتم که به عشاق وفا نتوان کرد

آخر ای پادشه حسن جفا نتوان کرد

سفر کعبه کنی کاش که آنجا گویم

روز عید است و حرم ترک فدا نتوان کرد

چون شوی بی خبر از باده مگو جمشیدم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

تا به خاطر مژه و ابروی توام بر گذرد

همه در دیده و دل دشنه و خنجر گذرد

هر که دید آن لب نوشین و دل سنگین گفت

آب خضر است که بر سد سکندر گذرد

چشم و مژگانش نگه کن که همی پنداری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

تا کنم چاک به کوی تو گریبانی چند

روزگاری زده ام دست به دامانی چند

جز دل من که خورد زخمه از آن کاکل و زلف

نشنیده است کسی گوئی و چوگانی چند

در لگدکوب بتان خاک دلم رفت بباد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

سر زهی دولت اگر در قدمت خاک آید

دولتی دیگر اگر بسته فتراک آید

آسمان روز ز خورشید بر افروخت چراغ

بسکه از آتش من دود بر افلاک آید

کرده مسواک فقیه از پی تطهیر دهان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

زور دستان بنهد زال صفت زار آید

هر که در رزمگه رستم سردار آید

اولین تاز و گزندی که به سهراب رسید

به تهمتن ز تو در پهنه پیکار آید

شوکت چشم سیه را چه زیان از خط سبز

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode