گنجور

 
یغمای جندقی

هدف تیر نظر چون دل اغیار کند

همه پیکان جهان بر دل من کار کند

گر از این دست دهد آن بت ترسابچه می

ای بسا صوف سفید اطلس گلنار کند

هم رود حرف به هشیاری مستان ریا

ایزد ار صومعه را خانه خمار کند

گشت نزدیک دو راه حرم و دیر ای کاش

خضر توفیق مرا قافله سالار کند

معنی عزت ما خاک نشینان دانی

بر سر کوی کسی عشقت اگر خوار کند

چه شد ار کرد به زنار بدل سبحه ما

آری آن زلف از این شعبده بسیار کند

خط کجا زلف کجا هر سپه آرا مردی

نشود رستم اگر خیمه زنگار کند

تا ز خود بی خبر افتم ز تماشا قدریم

پیشتر ز آمدن خویش خبردار کند

اتحادی است میان من و غیرت که خدنگ

بر تن او چو زنی بر دل من کار کند

من وبرگردن از آن چاه ذقن بیژن دل

رستم عهدم اگر جهد من این کار کند

هر که را خاتمه بر عافیت و آزادی است

بخت نیکش به کمند تو گرفتار کند

آن خداوند که از بندگی خاک درش

چرخ زیبد به خداوندیم اقرار کند

فهم اسرار دهانش مکن اندیشه که وهم

حل این نکته سربسته به پندار کند

به خدا مفتی اگر بنده خویشت خوانم

گر دو عالم به خداوندیت اقرار کند

چه عجب جو شدم ار خون دل از هربن موی

سیل چون گرد شود رخنه به دیوار کند

گویدم سجده اصنام مکن زاهد بین

که به بیدینی خود نزد من اقرار کند

هوشیاران شب آدینه به مستان نکنند

آنچه مستان تو با مردم هشیار کند

آنکه از ما به خداوندیت اقرار گرفت

چشم دارم که تو را بنده نگهدار کند

آه یغما نکند در دل سنگین تو کار

اگر آشت ز دل خاره پدیدار کند