گنجور

 
یغمای جندقی

گفتم آن چشم و مژه گفت نه بیمارانند

آن دو وین خِیْلِ سِیَه‌ْجامه پرستارانند

بر کلاه حرم ایمن نِیَم ای کعبهٔ حُسن

زین دو هندو که بر اطرافِ تو طرّارانند

شب قدر است و در میکدهٔ رحمت باز

خنک آن قوم که در مسجد میخوارانند

دزد اگر خرقه صوفی ببرد مغبون است

صرفه با اوست که آسوده سبکبارانند

گر به کوثر نبرم مستی می حشر کناد

ایزدم در صف آن قوم که هشیارانند

خون خلقی به تَکَلُّف بخوری ای لبِ یار

گر تو ضَحّاکی و زلفینِ سِیَهْ مارانند

گردن طوعِ من و طوقِ خمِ زلفِ بتان

سگِ این سلسله‌ام گرچه ستمکارانند

هیچ کس را خبر از عالم آزادی نیست

مگر آنان که به دام تو گرفتارانند

مردم مدرسه را نیک شناسم یغما

کافرستم اگر این طایفه دیندارانند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode