آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵
تا کی ای پیر مغان میکده را در بستن
جان یکسلسله مخمور زحسرت خستن
کف تو مقسم رزق است و دو گیتی مرزوق
چند شاید در روزی بدو عالم بستن
کهربائی تو و ما کاه یکی جذبه زلطف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۱
رحمی ای عشق بیا بر سر سودائی من
که هوسناک شده این دل شیدائی من
من همه عمر بسودای تو سر دادم و جان
تو نپرسی که چه شد عاشق سودائی من
مردم از مردمک و من زتو بینا و بصیر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷
بنده پیر خراباتم و پیمانه او
که پناه فلک آمد در میخانه او
حاش لله که رود مستی عشقش از سر
هرکه نوشید چو ما باده ز پیمانه او
من به پای خم اگر خاک نشینم چه عجب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱
خیز ای صوفی سالوس وز میخانه برو
دامنت تا نشد آلوده از این خانه برو
زرق و طامات در اینجا نخرد کس برخیز
تا که گفتت که زمسجد سوی میخانه برو
سعی در ریختن خون صراحی چکنی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۶
کشته دهقان درود در نگر این شیوه نو
خرمن حسن تو را سبزه خط کرده درو
حسنت از لشکر خط گشت فراری بحصار
عشق ما هست خود از سابقه نومید مشو
خوشه ی چینی بردار خوشه ای از خرمن عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷
گفتم از سلسله زلف تو دارم گلهای
زیر لب خندهزنان گفت چه بیحوصلهای
کاکل و زلف تو پیوست به هم سلسلهای
زد به بطلان تسلسل خط تو باطلهای
همرهان در سفر عشق بسی بگریزند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷
گر نه ای چشم سیه بهر شکار آمدهای
تیر مژگان به کف از بهر چه کار آمدهای
دلنشینی عجب ای ناوک مژگان پیداست
کز کمانخانه ابروی نگار آمدهای
به تماشای گل و سرو و سمن حاجت نیست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۶
ارغوان است که با غالیه آمیختهای
یا که بر برگِ سمن سنبلِ تر ریختهای
شهر بر هم زده آشوب دو چشم سیهت
این چه فتنه است ندانم که برانگیختهای
نیست در طره خوبان به جز از فکر خطا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷
با سپاه مژه از قتل که باز آمدهای
که به خون غرقه تو چون چنگل باز آمدهای
عاشقان تو چو پیرامن تو شعله شمع
محفلافروز ولی دوستگداز آمدهای
به حرمخانه دلهای خرابت ره نیست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱
گوی داند که به چوگان کسی افتاده
که به سر رفته به میدان و بسی افتاده
حالت عاشق بی دین و دل آری داند
هر که را کار دل و دین بکسی افتاده
همه تن حیرتم از آب و هوای ره عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶
گر تو پروانه بآتش نکنی بازی به
بخطر گر تو پر خویش نیندازی به
خوی شمعست که پروانه بسوزد ناچار
یار اگر با تو نسازد تو باو سازی به
گرچه منزلگه دلدار بود سینه ولی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۸
زابروان تیغِ دوسَر بر مه و مهر آختهای
رتبهٔ خود چه توان کرد که نشناختهای
هیچکس راه نبرده که کجا منزل تست
چون کلیسا و حرم هردو بپرداختهای
گفتی ای عقل که با عشق کنم ساز نبرد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱
ما نداریم نظر بر می و بر میخانه
کز لب و چشم تو می میکشم و پیمانه
نظره ساقی مستان پی مستی کافیست
مست این نشئه گریزد زمی و میخانه
طاق ابروی تو را تا که مهندس بوده
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳
شهر بیدار از آن مردم خواب آلوده
خلق سرمت از آن مست شراب آلوده
جز دو چشم تو که صد قافله دل بسته به بند
نشنید است کسی رهزن خواب آلوده
زاهد وعارف و عامی زنگاه تو خراب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵
دوش بیما صنما ساغر صهبا زدهای
نوش بادت می دوشینه که بیما زدهای
می گلرنگ پسندیده بود خاصه بهار
سخن اینجاست که اینجا نه دگر جا زدهای
بیتو ما جرعه ننوشیم تو خُمخانه زنی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۸
تو که در چشم چنین غمزه کافر داری
دین اسلام توانی زمیان برداری
سجده آرند به تو شیخ و برهمن با هم
که دو محراب به بتخانه آذر داری
حاجیان گرد حرم صف زده کاین خانه تست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰
ایکه بر عارض افروخته بر دل ناری
از چه رحمت بدل سوختگانت ناری
بت پرستان جهان راست حمایل زنار
بر بت و چهره تو از زلف کنی زناری
گر زلیخا نگرد روی تو بی پرده به مصر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳
آفت دین و دل و فتنه هر مرد و زنی
آوخ ای غمزه جادو که چه پرمکر و فنی
سبحه زاهد و زنار مغان هر دو گسست
که نه زاهد دل و دین دارد و نه برهمنی
من کجا دعوی پرهیز کجا توبه کدام
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹
فصل گل گفته واعظ نکنی می نوشی
وقت آنست که سجاده بمی بفروشی
چشم مست تو زنو عربده آغاز کند
زلف و ابروی تو گفتند زبس سر گوشی
چون بخود آیم و هشیار شوم کاندر بزم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴
زاهد خام به هرزه چو برآرد نفسی
هست معذور که در وی نگرفته قبسی
کی رود شوق لبت از سرم از گفته شیخ
طالب قند گریزد ز هجوم مگسی
تار مطرب شکند شیخ که اینست صواب
[...]