گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای دل سمندر ناشده بر آتش روشن مزن

طلقی چو اهل شعبده‌ای مدعی بر تن مزن

این شر زسرت شد عیان خود بر شرابش بسته

ای باده خوار دل سیه لاف از می روشن مزن

روشن مکن بزم رقیب ایشمع بزم عاشقان

پروانه دیگر مسوز آتش بجان من مزن

زآن آتشین عارض مگو بر بند لب از گفتگو

من آتشتی دارم نهان بر آتشم دامن مزن

ای سالک راه هدی مطلب مجو جز از خدا

تا دوست داری دست رس هرگز در دشمن مزن

نه تیر آه خستگان دارد گذر از آسمان

ایمدعی روهان هان تو لاف از جوشن مزن

موران دشت عشق را از حشمت جم باک نه

در بارگاه کبریا گو دم زما و من مزن

نام علی بر بر زبان تا خصم تو آید بجان

جز اسم اعظم ناوکی بر جان اهریمن مزن

آتش فشانی از دهن تا کی چو شمع انجمن

آشفته آتش بیش از این بر جان مرد و زن مزن