بر این جا آن بلا بالا گرفته
بلا اندر زمین بالا گرفته
حذر کن شهسوار از آب چشمم
که سیلش کوه تا صحرا گرفته
اگر نه مردم آبی است چشمم
نشیمن از چه در دریا گرفته
زمخموری چشمت شب خبر داشت
که بر کف ساغر صهبا گرفته
چو پروانه زجانش نیست پرا
کسی کاو یاربی پروا گرفته
زتو خورشید کسب نور کرده
زمن یاد این هنر حربا گرفته
از این سوز نهانی شمع آسا
مرا آتش زسر تا پا گرفته
زسنگ خاره سیم آرند بیرون
بسیمت جا چرا خارا گرفته
عبث مجنون بحی لیلا چه جوئی
که کوه و دشت را لیلا گرفته
بخون کیست چشمت داده فتوی
که رخسارت زخط طغرا گرفته
بسودای سر زلف تو سر داد
زسر آشفته این سودا گرفته
بخاک آستان طوس منزل
میان عقبی و دنیا گرفته
به دستی میزند بر سر ز حسرت
به دستی دامن مولا گرفته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه خون دلش بالا گرفته
کنار او ز خون دریا گرفته
خیالی در دلم ماوا گرفته
وز آن سودا دلم صحرا گرفته
مرا مهر تو در دل جا گرفته
ز جانم آتشی بالا گرفته
به دل گفتی که ای سودا گرفته
من از دستت ره صحرا گرفته
نوای مطربان بالا گرفته
ره آواز بلبل را گرفته
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.