بچین زلف تو پیوسته با چشم تو ابروئی
کمانی و کمندی را بهم پیوسته جادوئی
بجز وحشی غزال تو که او مردم فریب آمد
شکار افکن که در چین و ختا دیده است آهوئی
چه ای خال هندو زیر زلف آن پری پیکر
بروی بت کشیده طیلسان از مشک هندوئی
زسر تا پا همه نازی زخوبان جمله همتائی
چه حاصل زین همه خوبی نگارینا که بدخوئی
چرا آن سرو قد در چشم ما منزل نمیگیرد
اگر سرو سهی منزل گزیند بر لب جوئی
نموده نافه خون در ناف آهوی ختا و چین
صبا از نافه زلف تو برده در ختا بوئی
من از آشفتگی آشفته با زلفش نپیچیدم
بگو حال دلم آنجا صبا گر محرم اوئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت خیرهکنندهی معشوق است. شاعر به توصیف زلف و چشمان او میپردازد و از آنها به عنوان نمادهای زیبایی و جادو یاد میکند. او همچنین به زیباییهای خاصی در معشوق اشاره میکند که حتی در طبیعت نیز وجود ندارد، مانند غزال وحشی و سروهای خوش قد و قامت.
شاعر به کنایه میگوید که با وجود این زیباییها، معشوق رفتاری ناپسند دارد و از او غمگین است. او آرزو میکند که ای کاش معشوق به او توجه کند و به احساسات شاعر اهمیت بدهد. در نهایت، شاعر به درد و آشفتگی خود در این عشق میپردازد و از صبا میخواهد که حال دل wounded را به معشوق برساند.
هوش مصنوعی: زلفهای تو به همراه چشمانت، ابروانی کمانی و دلفریب را به هم پیوند زدهاند و این مجموعۀ زیبا جادویی است.
هوش مصنوعی: جز غزال تو، که وحشی و فریبنده است، هیچکس به دنبال شکار نیامده است. او در سرزمین چین و ختا، آهوئی را دیده است.
هوش مصنوعی: ای بچه هندی، چه زیبایی در چهرهات نهفته است. زیر موهای آن پری زیبا، چهرهات مانند یک بت براق و خوشظاهر است که با عطر خوش مشکی هندی آغشته شده است.
هوش مصنوعی: تمام ویژگیهای زیبایی از سر تا پا در تو وجود دارد، اما به چه کار میآید این همه زیبایی و نیکی در تو وقتی که در باطن بدخو هستی؟
هوش مصنوعی: چرا آن درخت بلند و خوش قامت در چشمان ما جا نمیگیرد، اگر درختی زیبا و صاف در کنار چشمهای بیفتد؟
هوش مصنوعی: آهویی که در سرزمین ختا زندگی میکند، بویی دلانگیز از گیسوان تو را استشمام کرده است و این عطر، مثل بوی خوشی که از نافه (عطر) خون به مشام میرسد، او را مجذوب کرده است.
هوش مصنوعی: من از این که با زلف او در هم بروم و به هم بریزم، خودداری کردم. بگو حال دلم چگونه است در حالی که نسیمی که با او آشناست، در آنجا حضور دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم
وگرنه بیتو از عیشم نه رنگی مانْد و نه بویی
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم
[...]
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه میخواهی و زین حیران چه میجویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
[...]
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بختِ من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
[...]
دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئی
اگر ضربت زند شاید که از خدمت سخن گوئی
اگر کشتن بود کامش ترا باید شدن رامش
نخواهی جستن از دامش که او شیر و تو آهوئی
ز جام عشق اگر مستی بشو دست از غم هستی
[...]
ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع
به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی
ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.