گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای زلف پرشکن تو سراپا شکسته‌ای

گویا ز بار خاطر عشاق خسته‌ای

عاشق نه‌ای چیست سرافکنده‌ای به پیش

دیوانه نیستی و سلاسل گسسته‌ای

مجنون نه‌ای برای چه حیران و واله‌ای

هندو نه‌ای ز چیست بر آتش نشسته‌ای

چون شاخ پر ثمر متمایل ز هر طرف

از بس که سر به حلقه فتراک بسته‌ای

آیا به قصد کیست نگاهت که کرده راست

هرسو روان ز طره طرار دسته‌ای

آشفته دل به حلقه خطش اسیر ماند

زلفش در این گمان که تو از بند جسته‌ای

در مدحت علی زبانت چو عجز داشت

ای خامه زآن سبب سر خود را شکسته‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که ز ما برشکسته‌ای

پیوند مهر و عِقد محبت گسسته‌ای

ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال

گر خود همه دمی‌ست که با ما نشسته‌ای

ما از تو خسته‌ایم و شکایت نمی‌کنیم

[...]

اوحدی

یارب! تو دوش با که به شادی نشسته‌ای؟

کامروز بی‌غم از در ما باز جسته‌ای

از روی عشوه بند قبا را گشاده باز

وز راه شیوه طرف کله بر شکسته‌ای

سیم از میان ببرده و در کیسه ریخته

[...]

وحشی بافقی

خواهد دگر به دامگهی بال بسته‌ای

مرغ قفس شکسته‌ای از دام جَسته‌ای

صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش

غیر از سر بریده و بال شکسته‌ای

صیدی ستاده باز که بندد گلوی جان

[...]

صائب تبریزی

ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته‌ای

غافل مشو که در ته طاق شکسته‌ای

ای زلف یار این قدر از ما کناره چیست؟

ما دل‌شکسته‌ایم و تو هم دل‌شکسته‌ای

امروز از نگاه تو دل آب می‌شود

[...]

فیاض لاهیجی

دارم دلی به مهر بتان عهد بسته‌ای

چون رنگ عاشقان به نگاهی شکسته‌ای

از خود طمع بریده‌تر از رنگ رفته‌ای

دندان به خون فشرده‌تر از زخمِ‌ بسته‌‌ای

افتاده‌ای ز گریه چو زخم فسرده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه